خستم .از این زندگی که از صبح تا شب عینه سگ میگوییم و بازم به جایی نمیرسیم بعد میشینن میگن بچه ات ۴سالش شد چرا نمیذاری یکی دیگه گیرت بیاد .
از اینکه یه آرایشگاه نمیتونم برم .یه لیزر به زور ماهی یه بار میرم مادر شوهرم آمار میگیره چقدر خرجش میشه.
از اینکه میخوایم خونمون رو عوض کنیم انتظار دارن ما هرچی داریم بفروشیم و وام بگیرم و خونه رو عوض کنیم ولی خودشون یه هزارتومنی نمیدن .
فکر و غصه از انتظارهای بیجا آدم و داغون میکنه
از اینکه آدم تو زندگیش اختیاره خودشو نداشته باشه بده .
مثلا میخوان ۵شنبه برن خونه خاله شوهرم همین ۵شنبه گذشته هم همونجا بودیم بعد مارو محبور میکنه که بریم در صورتی که من دلم میخواد برم خونه مامانم .این چیزه کوچیکی ولی حتی اختیار دینم نداریم.