فرداش دعوت کردن برای شام رفتیم با خانواده شام خونشون تدارک دیده بودن منم کلی کمکشون کردم شبم موندم اونجا
من شوهرم عاشقم هستن
قصد هم ندارم بگیرمش تو دستم
میخوای غلامش کنیم خودمون هم زن غلامیم
باید پادشاه بشه که ما هم ملکه بشیم
من خواهرشوهرم ی بار به شوهرم گفته بود فردا زنتو بیار خونه بابا اینا ما عقدیم آخه
بعد من گفتم نمیتونم امتحان دارم و بهونه آوردم بخدا شوهرم یک هفته تمام خون به جگرم کرد می‌گفت تو چرا نیومدی دلمو شکوندی من مادر ندارم کسی نیست یه لقمه غذا درست کنه برام یک هفته هیچی نخوردم باید میومدی
بعدش اونواوند خونمون شام خورد اون مون خونه ی ما صبح هم من باهاش رفتم خونشون ناهار شام اونجا بودم دیگه گفتم چه کاری بمونم صبح موقع سرکار که میره منم ببره دیگه صبح رفتم غافل از اینکه جمعه بود شوهرم موند خونه ی ما
بلایک
تشنه کردی طرفو
اینم یادش دادی منو داشتن آدابی داره باید رعایت کنی
و احترام بزاری
اجی شوهر من خیلی مغروره متاسفانه تو کتش نمیره اینجوری که منت هم بکشه
بعد واسه شوهر سیاست ؟ یکی از کاربرا خیلی جمله قشنگی گفت
گفت سیاست ما این بود واسه هم بی سیاست باشیم ..
بگو چجوری با خونواده شوهری که درک ندارن برخورد کنیم
لایکم کن گلم
همین دیگه بعدش هم عروسی کردیم الان دوتامون تو خونه ایم
ریدی که استاد با این تعلیماتت!
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
