خوب اول اینکه وقتی من عقد کردم خانواده ی شوهرم از همون محضر میخواستن منو ببرن خونشون ولی من با سن کمم مخالفت کردم گفتم بعدا مزاحم میشم الان مساعد نیستم شوهرم خواست بیاد خونمون گفتم بعدا قراره دعوت کنیم یهویی نمیشه از همون محضر جدا شدیم
ببین بخدا ی خواهر شوهر دارم شوهرم خیلی قبولش داره میگه جای مادرمه مادرش فوت شده انقد بدم میاد ازش😭 ینی تنفر به این زن داره وجودمو میگیره خودمم اذیتم خیلی میچسبه به شوهرم خیلی پیش شوهرمه همیشه بدم میااااااد😭 من بد ذات نیستم ها بخدا حق دارم توی تایپک هام هست
همه شاخ در اوردن شوهرم یکم انگار ناراحت شده بود رفتم خونه نه زنگی نه پیامی چیزی که شب شوهرم اس داد چطوری فلان منم خوب جوابش دادم گفت میخوام بهت زنگ بزنم گفتم نمیتونم جواب بدم الکی یکم پیام بازی کردیم شب بخیر