سال اول ازدواجمون بود ب شوهرم با همکاری بابام ب شوهرم تو کافه تولد گرفتم بعد تنهایی با شوهرم سوپرایز کردم شبش مادرشوهرم یه دعوای حسابی راه انداخت که چرا ب پسرم تولد گرفتی گوه خوردی بعد حامله بودم با ذوق لباس و کیک جلوش گذاشتیم گفتیم بچه داریم کیکو انداخت اونور گفت ب درک منم از شدت ناراحتی فرداش سقط کردم😔 درضمن پیش اون زندگی میکنیم همه کاراشو مهموناشو من میکنم من تو شهر غریبم عروسم وقتی میریم خونه پدریم هی زنگ میزنه پسرم بیا کارای باغ مونده یا تنها موندم چون پدرشوهر ندارم چیزی نمیگم اصلا هم سیاست ندارم چهار تا عروس داره من از همه کوچیکم هیچکس سمتش نمیره بعد کاراشو من میکنم از همه کوچیکترم یدونه تشکر هم نمیکنه
😑شوهرت چکارس؟
مگ نوکرشی؟ اونا انجام بدن
درسته اصلا میگیم مادر شوهر عفریته
ولی خب شما خودت سواری میدی بهشون
منم ی مادرشوهر بیشعور عین یکی خودت دارم الان دیگه براش هیچ کاری نمیکنم چون اینجور افراد لیاقت محبت و خوب بودن ندارن فاصله گرفتم فقط سالی ی بار میرم عید دیدنی همین
خب نباید قبول میکردی الآنم ک قبول کردی و شوهرت میگه ب من ربطی ندارد خودتون حلش کنید توام اصلا کار نکن تو خونه بزار خودش بکنه ی بار تو غذا بزار ی بار اون وای بخوام بهش فکر کنمک با مادرشوهر روانیم ی جا زندگی کنم دیوانه میشم
متاسفانه وقتی شوهرت پشتیبان نباشه
هیچکاری نمیتونی بکنی
و هزارتا همسر و صاحب اختیار پیدا میکنی
ی تاپیک زده بودن
نوشته بود رفتم خونه مادرشوهرمو تمیز کردم مریض بودم گفتم نمیتونم مبل سنگین بردارم
مادر شوهره گفته بود ب پسرش
پسره زده بود زیر گوش زنه ک تو نباید اینجور ب مادرم میگفتی و
ی کاری کن تسلط زندگی دست خودت باشه دیگه نتونه اظحار نظر کنه و این کارارو بکنه بهتره یکم محلش ندی تا بفهمه کاراش چقدر زشته والا ما ک با مادرشوهرم زندگی نمیکنیم از همون اول خونه جدا اونم دور از مادرشوهرم گرفتیم همش چک میکنه فضولی میکنه وای ب حال اینکه بخوایم تو ی کوچه یا ی ساختمون باشیم😂
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
