من چن روزه سقط داشتم حال و هوام خوب نیست رو خودم حساس شدم میخواستم برم پدیکور فکر میکردم کف پام بد رنگ شده اما چون شوهرم سفر کربلا ش کنسل شده بود خون مارو کرده بود تو شیشه چیزی نمیگفتم خلاصه امروز جور شد که بره(ایشاا برنگرده) وقتی خداحافظی کردیم بهش گفتم میخوام برم چون تاحالا نرفتم بعدا بیشتر دعوا میشد خلاصه شروع کرد تو بیشعوری الان بجای آرزوی سلامتی برای من اینو گفتی منم از قبل کلی دلم پر بود جوابشو دادم اونم آب پاشید تو صورتم و گفت بچه مال من مهرتو میدم برو گفتم باشه داشتم آماده میشدم که برم اومد کلی حرف دیگه زد بهم گفت صبرکن برگردم اون موقع تکلیفت روشن میکنم کاش جایی بدنیا اومده بودم که نه ا س ل ا م رو میشناختم نه ایران نه راه پسی هست نه پیش