خیلی زندگیه خوبی داشتم...با لوس بازی و دعوا ب گند کشیدمش...جلو رفیقم بحثمون شد من خیلی دیونه بازی دراوردم ولی بخدا انقد زیر زیرکی حرصم میداد و منم دست خدم نبود داد و بیداد کردم تا بحثمون رسید ب خانوادشو جلو رفیقم از خانوادش گفتم...گذاشت رفت از خونه منم اومدم خونه مامانم ی شهر دیگه اصلا یه هفتس قهریمو خبر نداریم ازهم...برادرشوهرمم زنگ زد بهم حالمو بپرسه متوجه شدم اونام چیزی از دعوا نمیدونن.
غرورم نمیزارع زنگ بزنم دوسدارم خودش بیاد دمبالم...ولی اگ نیاد چی؟ من دارم میمیرم بدوش شوهرم خیلی وابستشم و پشیمون
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.