اغا یه خاطره دیگه بگم بپوکییییییید. :)
اغا یه شب ما خابیده بودیم رو زمین(دلم میخواد به توچه).
خلاصه داشتم با گوشی جوک میخوندم که دیدم یه چیزه خار دار رو شونمه نیگاه که کردم.
دیدم ای دل غافل سوسک میباشد چنان جیغی زدم که بابا که کنار خابیده بود یه افسری خابوند تو گوشم. من اعصابم شد خورد سوسکرو با مشت اینقد زدمش که شد حلوا:)
بعد با دستمال ورش داشتم بعدشم دستمال رو اتیش زدم خاکسترشم ریختم تو دست شویی و سیفان را کشیدم:)
یعنی برادرم بعد از مشاهده ذی ماجرا تا ۱ هفته بهم نزدیک نشد:)