چرا اون شب که زهره خانوم اومد مامان محمد آقا اومدم چای ببرم پا گذاشتی رو چادرم میخواستی کلا گيسم بیفته حقت بود یکی بزنم تو گوشت
چرا وقتی رفتم نشستم پيششون اومدی گفتی عروس ما چهل سالشه پخته و کاربلده چرا سن منو به روشون آوردي
واسه چی خیر ندیده عمه اشرف اون روز که روز دختر بود به من ده تومنی داد واسه روز دختر دراومدي گفتی روز دختر عمه جان ایشون که دختر نیستن
پس چيم +?????پسرم ????
خدا ازت نگذره مارنيشت بزنه الهي
شماره زنداداشت نیستا،نی نی سایته🤔😕
چقد کنيزيتو کردم چقد برات هرچی گفتی پختم ریختم تو حلقت حیف من حیف من نشستی چاقالو سرسفره گفتی این چرا نمکش کمه چرا اله چرا بله
چقد کنيزيتو کردم
بچه ها همه واسه نجات مژگان بیچاره دعا کنید سلام بر دلت مژگان
حس میکنم ادامه تاپیک داره فان میشه ، خدا منو ببخشه🙂😅
امضات😔مخصوصا دو سه خط آخر😔
من شنیدم بچه هایی که در بچگی ( یا جنین ) میرن پیش خدا، روز قیامت جلو در بهشت اونقدر وایمیسن تا شفاعت مادرو پدرشون رو بگیرن باهم وارد بهشت بشن و حتی شنیدم اون دنیا فاطمه الزهرا مسئولیت پرورش بچه هارو به عهده داره تا زمانی که عمر پدر و مادر به پایان برسه و برن پیش بچشون
منم با تو هم دردم
بچم هفته سوم نمیدانم چرا و به چه علت از پیشم رفت
ببین تاپیکای قبلت رو دیدم اینو بی اغراق میگم قلمت خیلی جالبه . واقعا وقتی از خودت شرایطت میگی خیلی ملموس و خواننده رو همراه میکنه بنظرم حتما روی این ویژگیت کار کن میتونی رمان نویس خوبی بشی
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز