احساس میکنم‌ مادرم اصن وجود نداره

بچه ها خیلی کمرم میشکنه با کارای مادرم... دارم اسباب کشی میکنم . چون هنوز یکسالم نیس ازدواج کردم بلد نیستم باید از کجا شروع کنم یا چجوری وسایلمو بسته بندی کنم. مادر و خواهرمم اصن انگار ن انگار ی کمک نمیان بدن میگن بگو خواهرشوهرات بیان کمکت. اخه ی بار دیگم جابجا شدیم کلا از اول تا اخر خواهر شوهرا و برادرشوهرام کمکم بودن. مادرم اینا اصن نفهمیدن ما چجوری جابجا شدیم. دیشبم خونش بودم میگفت حالا شما ک یا ناهار شام اینجایین یا خونه مادرشوهرتی میتونین پول جمع کنین. هرچی دوس داره بهم میگه😭😭😭 . منم چون مادرمه هیچی نمیگم بهش. دیشب سرسفره غذامو یکم خوردم خواهرم میگه‌ بخور تا ته برنجاتو وگرنه باید بریزیم دور حیفه😔😔😔. تا من زنگ نزنم یه احوال ازم نمیگیرن.من تو مجردیام همیشه هواشونو داشتم . نمیدونم چرا انقد بدی میکنن بهم. چرا تا این حد اخه. دوس دارم کلا قطع رابطه کنم با مادرم اینا.. ولی دلم نمیذاره. بنظرتون‌ چیکار کنم... احساس سرخوردگی میکنم😭