همه چیز تغییر کرد فرش های همه قرمز بود و تازه بعضی ها مثلا دو مدل فرش داشتن چقدر دلباز بود رنگشون😍
قبلا تلویزیون ۵تاکانال داشت اما اون فیلمی که نگاه میکردی چقدر کیف میداد انگار میرفتی به یه دنیای دیگه
قبلا بزرگتر ها مامان بزرگ پدربزرگ ها حرمت داشتن و احترام وغرور مریضی ها خیلی کمتر بود
خیلی کم فوت میشدن یادمه اگه یه نفر میخاس رب بجوشونه یا سبزی سرخ کنه همه همسایه ها میرفتن کمک چقدر صمیمی بودن همه باهم هیچکس حسودی نمیکرد
بچه ها میرفتن گروهی توکوچه وبازی میکردن و ذوق میکردن الان همه بچه ها گوشی دارن و سرشون توگوشیه اونا چی میدونن کش بازی و وسط وسط چقدر کیف میداد یادمه پشه بند میبستیم تو حیاط بزرگمون عصرها رو بهارخواب بابام هندونه میخرید میآورد قاچ میکرد یهو میدیدی مامان وبابا بزرگم اومدن عموم اومد رفیق بابام اومد اما الان سال به سال کسی در خونمون رو نمیزنه اون زمان ما اصلا تفریح نمیرفتیم اما یه باغ سبزی جای خونه هامون بود آنقدر به چشم من قشنگ میومد که انگار بهشت بود شب ها قبل خواب مامانم با قصه گفتن خوابمون میکرد نه با رفتن توگویی
همه همش یه دونه پنکه داشتن و راضی بودن و هیچ وقت نمینالیدن حالا با بهترین کولرها هی مینالیم