مامانم خیلی آدم مرتب و منظمی بود،همیشه خونش برق میزد،همیشه بهم میگفت به خونه زندگیت به خودت برس سرحال باش،با وجودیکه سرطان بدخیم داشت بازم سر پا بود.
۵۰ سالش بود ولی این ماه آخر خیلی حالش بد بود،نمیتونست راه بره،درست حرف بزنه،کل شکمش شده بود توده،کل پاهاش شده بود عفونت و مایع ادرار.
مامان تمیز و قشنگم قبل رفتن عفونت از بدنش خارج شده بود،بخیه های تزریق داروشو پاره کرده بود خونی شده بود.
هیچوقت این چیزا یادم نمیره مامان قشنگم چرا باید انقدر درد میکشید.
دو هفته گذشته اصلا به خودم نمیرسم تنها کار نظافتیم حموم رفتنه،از طرفی میگم مامانم دوست داشت مرتب باشم از طرفی میگم دیگه مامان ندارم حوصله هیچکاری ندارم