اونایی که با مادرشوهراشون قهرن بیان

آفرین..دقیقا...برای حفظ آبروی خودشونه جلوی فامیلاشون،برای اینکه شما عروس اون خانواده ای،اگه تو اون مهمونی شما نباشی فامیلا ازشون میپرسن عروستون کجاست؟چرا نیومده؟بعد مهمونا با هم پچ پچ میکنن ...فقط بخاطر همین میخان باهاتون آشتی کنن

پس بهشون بفهمون اشتی کردن به معنای این نیست که اجازه ی رفت و امد دارن 

البته من ازدواج دومم هست ازش متنفرم، هیچوقت بهش زنگ نمیزنم، حتی مریض هم که میشه حالشو نمیپرسم ، اصلا اااااا نمیگم مردی یازنده ای ولی ماهی یبار یا دوماه یبار ناهار میرم خونه ش فقط واسه نشوندن سر جاش، چون بینهایت هول و عوضیه 24 ساعته پول میخواد بیچاره مون کرده همه ش شوهرمو پر میکنه و میفرسته خونه. البته الان دوسالی میشه که همسرم دیگه پر به پرش نمیده و فقط پول پرت میکنه جلوش تا دهنش بسته بمونه. بعضی از آدمها لیاقت هیچی مخصوصا محبت و احترام رو ندارن. 

به جاش مادر شوهر سابقم، اینقدددددر خانم و با کلاس و با محبته که بعد از اینهمه سال هنوز بهش میگم مامان و جویای حالش هستم.  

بزار همه بدونن چقدر بد هستن وبا عروسشون راه نمیرن و اذیتش میکنن.... بزار همه بدونن سر شما چه بلایی اومده که مجبور شدین باهاشون قهر باشین بزار بدیشون به همه ثابت بشه،تا ادب بشن

من با مادرشوهرم قهر بودم خیلی بدی‌ها هم در حقم کرده بود .منم یه حرفی پشت سرش زدم که به گوشش رسید وناراحت شد خودمم ناراحت شدم . چند وقتی سرسنگین بودیم و دیر به دیر همو می‌دیدیم. دیگه یبار که اومدن خونمون بخاطر اون حرفم ازش معذرت خواهی کردم اونم سریع بخشید و بوسم کرد و گفت تو هم منو ببخش . اون شب خیلیییی آسوده تر از شب‌های قبلیش خوابیدم.  شوهرمم خیلی بیشتر اومد طرفم بخاطر این کار مثبت. ولی همچنان سعی میکنم فاصله رو حفظ کنم و در کل حرف هیچ کس برام مهم نباشه که بتونه آرامشمو به هم بزنه. ‌ 

با سیاست، با مهربانی، با توکل به خداوند، با صبوری و عصبانی نشدن، خیلی آرام و در گذر زمان متقاعدش کنید که برای حفظ خوشبختی و زندگی خودش باید ارتباط خیلی خیلی کم باشه... خیلی از خداوند کمک بخواید که خودش مشکل گشای همه چیز هست، برای من این فرایند به دلیل اینکه ناآگاه بودم، درس خونده بودم اما درس زندگی بلد نبودم، مادرم و خانواده و جامعه ی ناآگاه و سنتی اطراف به حقارت دعوتم می کردند، 16 سال تقریبا طول کشید تا سرانجام همسرم متوجه شد که باید این رابطه قطع بشه، تا زمانی که خدا لطف کرد و مادرشون با فحاشی های وحشتناک و ارزوی مرگ و نفرین زندگان و مردگان، اون روی پلیدشون رو نشون دادند...

صبوری کن دختر عزیزم، خیلی راه در پیش داری، از خداوند با همه ی وجود کمک بخواه و یقین داشته باش کمکت می کنند...

نمیدونم به خدا

مادرشوهرمن همه چیزش با شوهر منه.

خونه خریده براشون ماشین خریده.گوشی میخواد به شوهر من میگه.کتونی میخواد به شوهر من میگه..

اما فقط چشمش به دهن خواهرشوهرمه واسه هرکاری.

اونم یه بیشرف بی حیا و لجبازه که فقط میخواد مشکل درست کنه زنیکع روانی

حالا خوبه جهاز اون عنتر خانومم با پول شوهرمن بوده

اصلا هم راضی نیستم حرومش بشه.بابت تمام وسایلی که تو خونه .واسه قرون به قرونش شوهرمن از بچگیش کار کرده.

شوهر من هر چی هم که بشه طرف منه بهش گفته بودن طلاقش بده به خاطر این حرف با کل خانوادش ۲ سال قطع رابطه کرد من اشتی کردم از اون قضیه هم چندسال گذشته ولی رابطم رو باهاشون خیلی کم کردم

من ۲۰ ساله با خانواده ی شوهر تو ی ساختمون زندگی میکنم..هر بلایی به سرم آوردن هیچی نگفتم ..جلوی درو همسایه..دوست و آشنا ،فامیل و غریبه.....از خوبی من بهترین خواستگارها برای خواهر شوهرم میومد ...میگفتن اینا که یک واحد دادن به عروسشون، مثل دسته ی گل نگهش داشتن،پس خانواده ی خوبی هستن و ۲ تا از خواهر شوهرام بهترین ازدواجو کردن...بلاهایی به سرم آوردن به شوهرم یاددادن تمام مالو اموالش بزنه به اسم اونا..منم دیگه نتونستم تحمل کنم یعنی دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد بعد ۲۰ سال حالا دیگه هر جا باشم ،میگم چه بلایی سرم آوردن ومن باهاشون ۲ ساله قهرم....۲تا خواهر شوهر مجرد دارم یکیشون ۳۱ سالشه شاغل...یکی دیگه ۴۲ سال لیسانسه ولی شاغل نیست..حالا چرا کسی در خونشونو نمیزنه وهیچ خواستگاری نمیاد..برادر شوهرم ۳۳ سالشه کارمنده،هر جا برن خواستگاری من نمیرم،خوب چرا کسی دختر نمیده؟مردم خر که نیستن ،میگن حتما اینا مشکل دارن که عروسشون با اینا نمیاد .....به شوهرم گفتم حالا ببینم اون ۲۰ سال خوب بود یا از این به بعدش خوبه.....