وقتی خیلی خسته باشم خوابم نمیبره ، تلوزیونو روشن کردم دیدم تکرار اوشین سر شب ندیده بودم خلاصه چقدر این قسمتش دردناک بود و اینقدر گریه کردم چشمام باد کرد 😪🥺
مادرش این همه سختی و زجر کشید اخرشم مریض شد
یه جوری یاد خودم و بچگیام میافتم اینکه تو شهر خودم نیستم و دلم تنگ شده مخصوصا برف میبارید اون موقعها شهرمون برفای سنگین میبارید زندگی خیلی سختی داشتیم
نزدیک پریودیمم هست همه چی قاطی شد هر چی اشکامو پاک میکردم و باز دوباره
از وقتی پخش میشه هیچ قسمتش مثل امشب دردناک نبود 💔😢😭