من رفتم در خونه پدرشوهرم و حال روحیم بنا ب دلایلی اصلا خوب نبود
حتی از قبل ب شوهرم گفتم من نمیام تو برو کارت رو انجام بده و بیا ولی شوهرم اصرار کرد که بیا ولی حتی نمیخواد پیاده بشی.
من داخل ماشین بودم و حالروحیم داغون بود و داشتم گریه میکردم
شوهرم که رفت داخل مادرشوهرم باهاش اومد دم در. من داخل ماشین که نشسته بودم سلام کردم و جواب ندادن منم دیگه چیزی نگفتم(من از ماشین چون شرایط روحی مساعدی نداشتم پیاده نشدم و این اولین بارم بود).
هر دفعه میرفتم حتما پیاده میشدم و دست میدادم و احوال پرسی میکردم.
ایندفعه من داشتم گریه میکردم و سلامم هم که مادرشوهرم جواب نداد حتی طرفم هم نیومد که بگه چرا ناراحتی چی شده چرا گریه کردی مشکلی پیش اومده؟
من توقع داشتم ک حداقل بیاد طرفم و حالم رو جویا بشه چون من اولین بار بود پیاده نشده بودم و با چشمای گریان بودم.
این گذشت .
حالا امشب مادرشوهرم بعد از چند روز زنگم زده که ازت ناراحتم تو احترام من نذاشتی از ماشین پیاده نشدی نگفتی ما سگ کی هستیم خر کی هستیم
من وظیفم نبوده بیام تا در دم
تو باید احترام ما بذاری و این حرفا....
من چی بگم؟