شاید در طول ماه حدود ۵ یا ۶ بار خوابشو میبینم.آقا هست قبلا خواستگارم بود و فامیل نزدیک هم هست ولی الان شاید سالی یه بار همو ببینیم ولی نمیدونم چرا همه ش خوابشو میبینم بدون اینکه بهش فکر کنم.من دیشب دندون درد داشتم به بچمم فکر نمیکردم چه برسه به اون بنده خدا ولی با این وجودخوابشو دیدم.وقتایی که خوابشو میبینم اعصابم بهم میریزه.به نظرتون چه دلیلی میتونه داشته باشه؟بخدا دیگه خسته شدم
به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟ اگر گلی به گیسوی خود میزدم از این تقلب ، از این تاج کاغذین که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟...
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
پس دیگ جای حرفی نمیمونه بهتون فک میکنه میاد ب خابتون منم قضیه اون پسره رو ب دوستام گفتم گفتن احتمالا ...
دختر من دو سالش که بود تو مراسم ختم یکی از اقوام بودیم.زیر ذره بین همه بودیم ولی براش مهم نبود.اومد توجمع باهام احوال پرسی کرد برا دخترم زانو زد بغلش کرد گفت خیلی شبیه خودته خیلی خوشگله وااای منو بگو مات مونده بودم بقیه هم همینطور.بعدش بدون اینکه به کسی اعتنا کنه گفت دخترن اذیت میشه بیا میرسونمت خونه ی پدرت
پس دیگ جای حرفی نمیمونه بهتون فک میکنه میاد ب خابتون منم قضیه اون پسره رو ب دوستام گفتم گفتن احتمالا ...
میدونی چی اعصابمو بیشتر بهم ریخته؟؟اینکه سالی که من ازدواج کرده بودم به مامانم گفته بود داغ دخترت مونده رو دلم ولی یه روز به عمرم مونده باشه اسمشو میبرم تو شناسنامه م
اهمیت که نمیدم همون سالی یه بارم که میبینمش سعی میکنم عادی باشم انگار نه انگار دوست داشتنی این وسط بوده.ولی اون با یکی از پسرعموهاش که خیلی راحته پسرعموش مغازه داره با داداش و خواهرم رفتیم اونجا نمیدونستیم اونم از قبلش رفته اونجا وقتی رفتیم داخل هردومون خیلی جا خوردیم بلند شد برای احوال پرسی سمت من که اومد آروم گفت حالت چطوره داغ بردل نشسته.خیلی ناراحتم که نمیتونه فراموش کنه
من سنم کم بود ولی با این وجودهمه مخالف ازدواج اون با من بودن از عموها گرفته تا دایی ها و خاله و عمه و خلاصه کل خاندان ۸ سال منتظر موند البته چند سال اولشو من نمیدونستم از کسی شنیدم.یکی از دختر عموهاش دوسش داشت همه هم میدونستن ولی پسره دوسش نداشت تا یه بار که دیگه زد به سرش تو حیاط ما صداشو برد بالا دادمیزد میگفت من اون دخترو نمیخوام به مامانم میگفت دست دخترتو بذارتودستم تا عمر دارم مدیونتم مامانم هیچی نگفت بعد اومد سمت من گفت تو یه چیزی بگو همه بر علیه من حرف میزنن فقط یه تو یه جواب بله به من بده بگو هستی با من تا تو روی همه شون وایسم.ولی من متاسفانه نتونستم چیزی بگم از ترس فامیل چون اگه من بله میگفتم کل فامیل بهم میریخت چه سمت پدری چه مادری چون از هردوطرف فامیل بود.
اهان تصمیم درستی گرفتین چون اینجوری کل فامیل رو از دست میدادینکاش یکی اینجوری ادمو دوس داشته باشه
کل فامیل مخالف بودن چون فکر میکردن اگه از من قطع امید کنه میره سمت دخترعموش ولی اینجوری نشد رفت با یه غریبه ازدواج کرد اونجوری باز کل فامیل رفت تو شوک یه بار که همو دیدیم گفت نمیخوای بپرسی چرا با غریبه ازدواج کردم گفتم صددرصد دوسش داشتی به کسی هم ربطی نداره.گفت نه برای اینکه از تو دور بشم اگه با فامیل ازدواج میکردم تورو زیاد میدیدم دووم نمیارم اینجوری.بعد اون تایم داداشم بهم زنگ زد داشتم قربون صدقه ش میرفتم اصلا یادم رفت کجام آخه داداشم راه دور بو وقتی قطع کردم سرشو کج کرده بود با یه خنده رو لبش گفتم چیزی شده گفت نه فقط خوش به حال فلانی (داداشمو میگفت)که تو اینطوری باهاش حرف میزنی