سلام دوستان
من یکم ناراحتم و دلم خواست اینجا صحبت کنم. من دانشجوی دکتری هستم و چند سالی ازدواج کردم. وقتی دکتری قبول شدم کسی از خانواده همسر تبریک نگفت و خیلی تحویل نگرفت، یا اصلا تا حالا نپرسیدن رشتت چیه، کجا درس میخونی. فقط ی بار خواهر همسرم گفت کدوم خیابون دانشگاه گفتم فلان جا گفت آره ی دانشگاه آزاد اونجا هست که من گفتم نه من دولتی و روزانه ام ....خانواده همسر من پر جمعیت هستن خانما بیشتر دیپلم ولی آقایون دکتر، مهندس، نوه هام همه دانشجو و منم برای همه تبریک گفتم و هدیه بردم برای قبولی... حالا بماند و من عقده تبریک ندارم ... اینا رو گفتم که بگم این مدلی هستن.
حالا من ی فرصت مطالعاتی پنج ماهه دارم میرم کانادا بدون همسرم. اینم با هم به توافق رسیدیم و خیلی هم مشوق من بود همسرم و گفت برو بررسی کن چجوری شاید بتونیم کلا بریم ... هفته پیش همسرم تو گروه خانوادگی اعلام کرد با خوشحالی و ذوق
دو سه نفر ریپلای کردن نوشتن به سلامتی
جاریم زنگ زد تبریک گفت
بقیه به روی خودشون نیوردن
مادرشوهرم هم که هیچی
همسرم هم ناراحت شد ولی خب زیاد در موردش حرف نمیزنه
فقط به من گفت حالا نمیتونیم بریم خونشون (چون ی شهر دیگه هستن) زنگ بزن تک تک و تو گروه هم بگو
منم گفتم عزیزم به من کسی زنگ نزد ی حس خوب منتقل کنه چرا من باید تک تک خداحافظی کنم، میگه اونا بلد نیستن. موندم چکار کنم هم دلم گرفت هم دلم برای شوهرم میسوزه
اصلا انگار من رو حساب نمیکنن