چشم هایم را می بندم
نفس هایمآراممی شود
و من دیگر اینجا نیستم …
چه تفاوتیست میان من و آن مردی که هزاران سال پیش زیر سنگینی سنگهای اهرام ثلاثه جان باخته است؟
هر دوخوابیم در گورهایی متفاوت !
کسی چه میداند شاید او خوشبخت تر باشد حتی
شاید آخرین کابوسش را شب قبل از مرگش دیده باشد
کابوسی که خبر از مرگ میداده است و سنگی بزرگ و لغزشی ناگهانی
آیا اوهم کودکش را تکه تکه میبیند؟
پدرش را آویخته بر دار و دستان مادرش را فشرده بر گلویکودکش ؟
گمان نمیکنم
چرا که اگر مرده ها نیز در عذاب باشند پس ثمره این همه رنجچیست؟
سبکی یکرویا پاداشیست برای شانه هایی که زیر سنگینی تحمل ناپذیر هستی خم شده اند
رویایی که درآن کودکت میخندد
پدرت میخندد
و توآرامی آرامتر از همیشه …