طبق شغلی که دارم از نزدیک شاهد زندگی آدمها هستم توی جامعه و می بینم همیشه اونی که برای خودش اَرزش قائل هست و با صداقت و سالم زندگی میکنه خوشبخت میشه چون خوشبختی در ظاهر و قیافه و پول و شغل و تحصیلات ما نیست بلکه اون کسی خوشبخته که از درون غنی هست و رفتاری سالم داره.....
دنیای بیرون، با دلربایی و نهایتِ گوناگونیها، ما را محکم در دست گرفته و میگوییم چیزی نمانده که شادی و خوشبختی پایدار مال ما بشود. همانجاست، کمی جلوتر، همین دور وبرهاست. و وقتی کمی جلوتر به همان دور و برها میرسیم، چیزی در درونمان میگوید: « همینجوری ادامه بده» نبش چهارراه بعدی است. تا اینکه سرانجام زندگیمان تبدیل میشود به زیارتی از گوشه و کنارها. اینکه بعد از دور زدنِ هزاران گوشه و کنار، همچنان میگوییم: «پشتِ همین گوشه کنار هزار ویکمی است، خودش است،» ... اگر باور کنیم فقط زمانیکه شرایط بیرونی ایدهآل است، شادی به دست میآید، ضمانتدار نارضایتی پیوسته در خود شدهایم. تا جاییکه حتی اگر به آنچه در انتظارش هستیم هم دست یابیم، دیر یا زود، آن صدای درون دوباره میگوید: «بیشتر! بیشتر!» همین عادت، همین دلبستگی ذهنی است که ما را وا میدارد همواره در جستجوی توهمات بمانیم تا آن روزی که بلاخره دریابیم «خوشبختی و شادی و آرامش» در درون خودمان است....