سلام دخترم ۱۲ سالشه
خواب امام زمان دیده خواب دیده تو یک صحرا خیلی گرم و داغِ و توی اون صحرا یک خیمه میبینه بعد امام زمان توی خیمه نشسته بود
سر وصورت امام زمان خون می اومد پر زخم بود
بعد به دخترم میگن هر موقع مردم گناه میکنن این طوری میشم
بعد حضرت فاطمه با یک کوزه اب میاد داخل خیمه به دخترم میگن سلام علیکم
بعد به اقا و دخترم آب میدن تو کاسه گلی و دوباره امام زمان میگه چرا هیچ کس به فکر من نیست دعا میکنن ولی از ته دلشون نیست بیشتر مردم منو از یاد بردن
بعد اینم میگن من تو خیابون از کنار مردم رد میشم چرا این جوری لباس میپوشن مجبوم سرمو بندازم پایین بعضی ها لیاقت چادر حضرت فاطمه رو ندارن
دوباره از سرشون خون میاد میگن اینم به خاطر یک نفر دیگ است.
بعد خانم به دخترم انگشتر(نوشته یارقیه )رو میدن