خاطرات دوران مدرسه

دلم برای دوستم تنگ شده🥺

از کلاس اول تا دوازده ام که تا الان با هیچ کس دوست نشدم 

دلم برای دعای عهد اول صبح مدرسه تنگ شده 🥺 

من تو مدرسه پری شدم 

وای چع روز بدی بود هیچی همبلد نبودم

میترسیدم عین سگ

خیلی بد بود

تمام لباسم کثیف بود

مدیر زنگ زد مامانم‌اومد

شیطون بودم ساعتهای بیکاری که معمولا یکی دو بار تو هفته بود و میفتاد بین درسها و مجبور بودیم تو مدرسه بمونیم دوچرخه سرایدار رو یرمیداشتم(آقای محمدی )  میرفتم خرید بچه ها رو انجام میدادم 🤦 گاهی نون می‌خریدم و پنیر یک کلاس می‌نشستیم به لقمه گرفتن 😕کاش تو همون روزها می موندم 

خاطره بد هم مدیر عقده ای و بیمار روانیم که همیشه به بیرون بودن مقنعه از پشت سرم گیر میداد ،زن شلخته مقنعه اش همیشه کج بود چادرش هم تا کمر خاکی برادران هر جا هستی ازت نمی‌گذرم امیدوارم به تقاص عقده بازیهایی که سر من و بقیه در آوردی رسیده باشی 😁 گاهی مدیر یا معاون و معلم عقده ای با رفتارشون مسیر زندکی دانش‌آموزان زو تغییر میدن 

کلاس دهم ازدواج کردم روز اول برای ثبت نام مدیر بهم گفت به بچه ها نگو که ازدواج کردی 

یه همکلاسی داشتم اول سال هر معلمی میومد می‌گفت خانم میشه یه چیزی بگم 

غیر درسی 

خانم  

ایشون متاهل هست  به خدا آبروم برده بود 

تو حیاط قدم میزدم یه دفعه میگفتن ازدواج کرده ها 

باورت میشه ؟؟

کل مدرسه در مورد من پچ پچ میکردن 

آخرشم منو بردن دفتر مدیر کلی سر و صدا کرد رو سرم کلی داد و بیداد که مگه من نگفتم به کسی نگو رفتی کل مدرسه رو خبر دار کردی 

تو کلاس میشینی در مورد زندگی متاهلی صحبت میکنی😑💔

تو شعورت هنوز در این حد نرسیده که تو کلاس نباید در مورد این چیزا بگی

به خدا من یه کلمه هم صحبت نکردم در موردش 

همه میگفتن زندگی متاهلی چطوره شوهرت خوبه 

فقط میگفتم اره 

دیگه هیچی نمی گفتم یه داد و بیدادی کرد رو سرم جلو همه هیچ وقت یادم نمیره 

یا مثلاً شوهرم با ماشین میومد دنبالم

دیگه این دوستم کل مدرسه رو خبر دار میکرد 

خیلییی خرد شدم جلو همه مدیر بهم می‌گفت

به جای که سرش تو درس و کتاب باشه کل مدرسه رو پر کرده که شوهرم میاد دنبالم با ماشین

میشینه از زندگی متاهلی صحبت می‌کنه 

 کل مدرسه رو به انحراف کشیدی 😑

حواس همه بچه ها رو پرت می‌کنی 

اشک تو چشمام جمع شده بود هیچی نمی گفتم

فقط گفتم به خدا من هیچی نگفتم 

گفت اگر تو نگفتی چطور کل مدرسه از‌ تک تک مسائل زندگی شما با خبر هستن 

وای چقدر ناراحت شدم از دست مدیرت خودش شعور برخورد با یه دختر تو این سن رو نداشت 😵‍💫

الان تو چه مرحله ای هستید 

میخوام بدونم سن پایین ازدواج کردن چجوریه؟

یکی از دوستام ۱۶ سالگی ازدواج کرد ۱۷ سالکی مادر شد و الان دوتا دختر بزرگ داره

یکی از دوستام ۱۵ سالگی مادر شد و الان پسرش دیگه باید بره خدمت یا دانشگاه  با مادرش چندین ساله مغازه زدن و باورت نمیشه نصف روز رو پسرش مغازه رو میگردونه وسط بازار ولی اینا چون بهشون نزدیکم نمیتونم ازشون حسشون رو بپرسم راجب اینکه زود ازدواج کردن.

خیلی بد بود جلو اون همه دانش آموز 

حتی شعورش نرسید منو بکشونه یه گوشه آروم بهم بگه 

اصلا اجازه نمی‌داد من صحبت کنم 

من الان ۱۹ سالمه سه ساله ازدواج کردم 

سال اول زندگیم خیلی خیلی خوب بود 

سال دوم خیلییی بد 

الان دیگه دوباره عالی شده مثل روزای اول شدیم

دیگه اخلاقش دستم اومده