شاید عجیب باشه براتون اینو هیچوقت برای کسی تعریف نکردم ولی میخوام امشب بگم ببینم دلیلش چیه از هرکسی بدم میومد یا جلوش سوتی میدادم فوت کرد؟
داستان از بچگیم شروع میشه وقتی ۱۲ سالم بود شوهر عمم که پیر بود وقتی میرفتیم خونشون دست میورد روی کمرم جلو بقیه میگفت میخوام ماساژش بدم من حس بدی میگرفتم ازش متنفر بودم دقیقا چندماه بعد این قضیه تصادف وحشتناکی توی جاده کرد با اینکه ماشینش از این بادکنک ها که میان جلو صورت داشت فوت کرد! همون سال ها جلوی شوهر خواهرم یه حرف خیلی بد سوتی دادم که میخواستم آب شم برم توی زمین اونم بعد یک سال مواد کشید توی خواب فوت کرد! شوهر خالم با وضع نامناسبی اتفاقی توی خونه منو دید و بعد یک سال اونم از بالای دوطبقه خودکشی کرد... جلوی زن داییمم داشتم با تلفن با دوستم حرف میزدم حرف نامناسبی از دهنم پرید... یکی از فامیلای رلم وقتی با رلم با ماشین بیرون بودیم من تیپم زیاد خوب نبود مارو دید و مجبور شدم از ماشین پیاده شم احوالپرسی کنم و توی ذهنم موند همش خجالت میکشیدم که اونم خودکشی کرد خودشو دار زده چندماهه فوت شده دکتر ماما بود.... مادربزرگ من پیر بود و فلح پرستار گرفتیم واسش تنهایی زندگی میکرد یه پسر فامیل دور داشتیم مادر بزرگمو دوست داشت گاهی اوقات میومد سر میزد بهش و شب میموند منم بچه بودم پیش مادربزرگم بودم اون شب پسره منو از پشت بغل کرد میگفت اجی کوچولو بیا لالاکنیم اونم دو سه سال پیش به علت مریضی فوت شد کلا فکرم درگیر کسی که جلوش سوتی دادم و ازش خجالت کشیدم یا بدی بهم کرده میشد اون شخص فوت میشد!!! دوستان لطفا مسخره نکنید حرفامو جدی زدم خودم مو به تنم سیخ شده نگید چرا همش شوهر عمه و شوهرخاله و.... بوده. فقط فکرم خیلی درگیره خواستم با شما درمیون بزارم ببینم نظرتون چیه چرا اینجوریم من؟؟؟ چشمم شوره؟