توخوابم غسالخانه میرم چندتا آدم میخوان ی میت خانوم رو بشورن من میترسم داخل نمیرم میرم تو حیاط اونور تر ی قبرستانی بود بعد یه پسری رد میشه من صداش میزنم بهش میگم بیمارستان کدوم طرفه من پیداش نمیکنم و اون پسره حرفای بی ربطی میزنه طرف قبرستون نگاه میکنه میگه اونا منو حس میکنن و من همون لحظه یهویی میفهمم اون پسره روح هستش و فرار میکنم میرم داخل غسالخانه و میت رو میارن درش میارن میخوان بشورنش من تا درش میارن شروع میکنم به گریه کردن 😖 خیلی خواب بدی بود همه انرژیمو گرفت