دلم از زندگی وزمانه آدمهاش گرفته کسی رو ندارم باهاش درد دل کنم همه یه جوری بهم خنجر زدن ب دلم حتی فکر میکنم خدا هم از من دور شد از زندگی کردن دیگ میترسم امیدی ندارم ازدنیا دل بریدم یه بار میگم خودم بکشم راحت بشم ولی دلم برای مادرم میسوزه ولی یه دلم میگه توهم حق زندگی خوشی کردن داری الان دلم فقط نگاه خدا به خودم دارم دلم میخواد دلم به خدام گرم بشه چیکار کنم ک نمازم هم بخونم دلم از ناامید سیاه شد دوس دارم اینقدر به خدا نزدیک بشم ک خدا هوام رو داشت باشه میشه شما راهنمایم کنید چی کنم ومیشه درگاه خدا برام دعا کنید تا حال دلم خوب بشه