2777
2789
عنوان

خانواده شوهر

179 بازدید | 10 پست

دوستان من واقعا نياز به كمك دارم از درون حس بدي دارم،من و شوهرم تو ٧سال زندگي مشترك بزرگترين دعواهامون بخاطر خانواده همسرم بوده چون هميشه ميخاستن اونجا باشيم يعني هفته اي سه روزم واسشون كمه حتي به زور شبا نگه ميداشتن همسرمم هميشه ميگه اونا خب دوس دارن و بايد باشيم ،الانم بچه دار شدم بدتر شدن ،واقعا خيلييي بهمونم ميرسن تو رهن خونه خريد ماشين و وسايل بچم خيليي انصافا كمك هستن،اما اين همه اونجا بودن واقعا دوس ندارم دوس دارن حتي جاي ما تصميم بگيرن،شوهرمم مدام ميگه تو بي انصافي كه نميذاري از بچه لذت ببرن

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

درکت میکنم ما هم همینطور بودیم اما شکر خدا من بچه ندارم و هر جور شده کمش کردم این رفتن و البته واسه من حتی یه هزار تومنی هم کمک نمی‌کردم حتی تیو‌شرایط بدمون فقط بدجنسی داشت مادرش 

اوایل به شوهرم میگفتم بعدا فهمیدم اصلا نباید به زبون بیارم اتفاقا خودم زنگ میزدم شام و ناهار درست کنندمیرفنم به قول جاریم می‌گفت فکر کن رفتی هتل ازت پذیرایی کنن تا خسته بشن

خدا رو شکر حالا با سالها تلاش کم شد


دقیقا چکارکردی کم شدمال ماام روستان باید پنج شنبه شب بریم تاجمعه شب

واسه تو باز یه بهانه ای بوده ما توی یه کوچه بودیم تازه عروس داماد بودین خیر سرمون

فکر کن هفته ای یکبار شب می‌رفتیم می‌خوابیدیم دو سه شب هم باید باید می‌رفتیم میموندیم شام که کلی هم منت می‌داشت و غر میزد واسه غذا اما نمیمپندیم هم  مادرش جیغ و داد اصلا واقعا نمیبخشمشون هرگز شوهرم و نمیبخشم هرگز حتی بهترین شوهر دنیا هم بشه اون روزها شو نمیبخشم 

من از مفت خوری و کار نکردن بدم میاد اما دیدم دیگه یه مدت اصلا پا نمی‌شدم کار و کمک کنم 

خودم هم زنگ میزنم میگفتم شام میایم

اما به شوهرم هم دیگه اصلا احساسی نداشتم و خودش فهمید اینو که اون زمان که میگفتم بابا توی یه کوچه هستیم شب بریم خونه راحت بخوابیم از دوست داشتن بود و دیگه آنقدر برام بی ارزش و بی اهمیت شده که هیچی نمیگم 

کم کم گفتم خودت برو دیگه خسته شد از این وضع الان هفته ای یکی دوبار خودش می‌ره سر میزنه من دیگه دو سه هفته یکبار شاید شام برم 

البته بازم کم شده بود هفته یا یکبار باید می‌رفتیم مهمونی بودیم بیرون بودیم هر جور شده باید می‌رفتیم اما پارسال حرف های بیشتر از حدش زد مادرش و دو ماه کلا نرفتم بعدا هم خیلیییی کم کردم به شوهرم هم گفتم اینطوری بهتره و احترام ها بیشتر سر جاش میمونه اگر اینطوری نمیتونی جدا بشیم بهتره 

واسه تو باز یه بهانه ای بوده ما توی یه کوچه بودیم تازه عروس داماد بودین خیر سرمونفکر کن هفته ای یکبا ...

اخه من ميرم اونجا در حد سفره كمك كردن كار ميكنم بچمم ميندازم گردنشون بازم ول كن نيستن

اخه من ميرم اونجا در حد سفره كمك كردن كار ميكنم بچمم ميندازم گردنشون بازم ول كن نيستن

یه مدت اصلا حرف از نرفتن نزن 

اتفاقا خودت برنامه ریزی کن برای رفتن

بعد مثلا چهارشنبه ها بگو برید که پنجشنبه جمعه برای تفریح خودتون باشه ولی میری اونجا خوب و خوش باش که شوهرت نگه تو بدجنس و بی انصافی 


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز