واسه تو باز یه بهانه ای بوده ما توی یه کوچه بودیم تازه عروس داماد بودین خیر سرمون
فکر کن هفته ای یکبار شب میرفتیم میخوابیدیم دو سه شب هم باید باید میرفتیم میموندیم شام که کلی هم منت میداشت و غر میزد واسه غذا اما نمیمپندیم هم مادرش جیغ و داد اصلا واقعا نمیبخشمشون هرگز شوهرم و نمیبخشم هرگز حتی بهترین شوهر دنیا هم بشه اون روزها شو نمیبخشم
من از مفت خوری و کار نکردن بدم میاد اما دیدم دیگه یه مدت اصلا پا نمیشدم کار و کمک کنم
خودم هم زنگ میزنم میگفتم شام میایم
اما به شوهرم هم دیگه اصلا احساسی نداشتم و خودش فهمید اینو که اون زمان که میگفتم بابا توی یه کوچه هستیم شب بریم خونه راحت بخوابیم از دوست داشتن بود و دیگه آنقدر برام بی ارزش و بی اهمیت شده که هیچی نمیگم
کم کم گفتم خودت برو دیگه خسته شد از این وضع الان هفته ای یکی دوبار خودش میره سر میزنه من دیگه دو سه هفته یکبار شاید شام برم
البته بازم کم شده بود هفته یا یکبار باید میرفتیم مهمونی بودیم بیرون بودیم هر جور شده باید میرفتیم اما پارسال حرف های بیشتر از حدش زد مادرش و دو ماه کلا نرفتم بعدا هم خیلیییی کم کردم به شوهرم هم گفتم اینطوری بهتره و احترام ها بیشتر سر جاش میمونه اگر اینطوری نمیتونی جدا بشیم بهتره