۲۷ سالش بود تازه امسال معلم شده بود هیچی نداشت خودش و لباسای تنش.دلش رو خوش کرده بود به ارث پدریش. هم قد خودم و لاغر. خیلی دوسم داشت عاشقم بود من خودمم معلمم شرایطم خوبه ۲۵ سالمه خانوادم از قیافش و هیکلش هم حتی خوشش نیومد. پدرم گفت نه جمال داره نه کمال. منم یه جورایی وابسته شدم. خیلی بددددد جدا شدیم یعنی من گفتم با این شرایط باهم نباشیم.قبول نمیکرد. وقتی اصرار من رو دید گفت من میرم شرایط رو درست میکنم دوباره زنگ میزنم به بابات.چه طوری؟؟؟تو این گرونی و تورم چه طور میشه سر ۱ سال خونه و ماشین خرید؟منم گفتم پس تو این مدت لزومی نمیبینم باهم در ارتباط باشیم. چند روز یه بار پیام میده مثل بچه ها بیقراری میکنه.دلمم میسوزه خودمم دلتنگشم ولی بلاکش کردم بیشتر از این وابسته نشم فکر میکنه ازش متنفر شدم😔