هر روز دعوا میکردم سر سختیایی که کشیده بودم سه سال گریه کردم خون دل خوردم کار بزنه آخر که زد تهش خرج زندگی مجردیشو میداد باهاش گفتم من این همه سال عذاب کشیدم تو کاری بشی بری خرج زندگی خودتو دراری بعد قدرشناس نبود میگفت میخواستی نمونی پام خودت خواستی تهش هم بهم گفت تو باید قدرشنلس باشی که کثافت کاری نمیکنم گفتم اون وظیفته دیگه دعوامون شد کات کردم