منم دقیقا حس تورو داشتم و دارم
هیچ وقت این حس بد ولم نکرده همیشه یاد گذشتم میوفتم یاد کارایی که بابام کرده باهامون بی اهمیتی هاش بی مسئولیت بودنش من حتی تک فرزندم بودم ولی بابام حتی پول نداد من برم دانشگاه
تو اون دوران میرفتم ویزیتوری که مجازی باشوهرم اشنا شدم
تاحالا نرفته بودم سر قرار با هیچ پسری حتی با هیچ پسری رو در رو هم حرف نزده بودم ولی این اومد و هی اصرار کرد بریم بیرون
خیلییی اصرار کرد من حتی جواب پیاماشو نمیدادم خودش میگفت عاشق عکس پروفایلم شده
رفتم سر قرار و از همون اول قصدش جدی بود اصلا دیدگاه جنسی نداشت همش در تکاپوی خرید جهاز و صحبت با مامان بابام بود
خانواده ش اصلا راضی نبودن با هزار ترفند راضیشون کرد حتی قبل اینکه خانواده ش بفهمن کل جهازو خرید همه چیو
مسئولیت پذیر بود مهربون تلاشگر یه ادم خیلییی موفق برعکس من
همین الانم فکر میکنم خیلی ازم سرتره و حس بدی دارم