یکسال و هفت ماهه که عقد کردم قرار بود پارسال بهمن اسفند عروسیم باشه که عموی همسرم جوون بود فوت شد و عروسی موند
حالا واقعا من دیگه تحمل زندگی نامزدی رو ندارم
ولی اصلا خانوادش به عروسیمون فکر نمیکنن و شوهرمم شب و روز در حال کار کردنه و سرش خیلی گرم کارشه
بابامم چند بار به باباش گفته عروسی بگیریم گفته بعد محرم صفر ولی ما کلی کار داریم و انگار ن انگار هیچی رو انجام نمیدن و مطمئنم همینجوری یه حرفی رو زده
چون اصن تو خونه هم نگفته عروسیشونو فلان موقع میگیرن
دیگه بریدم واقعا بنظرتون چیکنیم چی بگیم که سریعتر عروسی بگیریم برم سر خونه زندگیم