2777
2789
عنوان

لباس مهمانی

494 بازدید | 20 پست

همسر من معلوله و.من خیلی درگیرم. یک مهمونی دعوت بودم. تازگیها چاق شدم. لباس های قبلی هم اندازه ام نبود. یک لباسی که اندازه ام بود و چندان خوب نبود پوشیدم.اصلا ادم حساسی نیستمـ ولی لباس همه شیک و.مجلسی. من یک لباس دم دستی.این مهمونی خیلی برام مهم بود

خیلی ناراحتم. نه فقط به خاطر این مهمونی. چون شوهرم مشکل داره و خودش نمیتونه کاراش رو بکنه دایم سر من داد میزنه. من کمکش میکنم ولی تحمل ژلبکار بودنش.سخته. و حداقل ها را هم ندارم. حتی نمیرسم برای یک.مهمونی که انقدر برام مهم بود لباس بخرمـ یا تفریحات حداقلی.

خسته ام چه کپم

شمابهش میرسی بیشتر باید هواتو داشته باشه نه ک اذیتت کنه

اسم کاربریم! من نمیدونستم نمیشه عوض کرد وختی نوشتم حالم اصلا خوب نبود . خلاصه شد دیگه .حالا ک شده و نمیشه تغیرش داد برای پدرمادرم فاتحه بخون خداخیرت بده💚

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

شمابهش میرسی بیشتر باید هواتو داشته باشه نه ک اذیتت کنه

بله دقیقا.

چون بیماریش روز به روز بدتر میشه. قبلا ادم توانایی بوده. ولی الان ناتوان.

مدام سر کارهای جزیی با من دعوا میکنه.

چند روز پیش رفتیم جایی. یک کاری از من خواست. من داشتم انجام میدادم شروع کرد داد زدن سرم.

هانمه مسوول پذیرش بهم گفت خانم پرستارشی.

گفتم نه همسرشم.

گفت خدا بهت صبر بده چرا داد میزنه سرت

ازاول این مشکلو داش؟

بیماری ژنتیکیه. از اول فکر کنم میدونست اما موقع ازدواج سالم بود. و فکر کنم از من مخفی کرد. میگه نمیدونستم. الله اعلم.

الان روز به روز بدتر میشه.


داستانتو که خوندم یاد کمبودهای خانوادگی خودم و ناراحتی های خانوادگی خودم افتادم ولی بازم خداراشکر اتفاقات مشابه شما برام نیوفتاده و انشالله که نیوفته ولی خجالت زده شدم شما با این همه مشکل انقدر صبور هستید اونوقت من انقدر سر هر چیز بی ارزشی داغون میشم و میریرم بهم . البته فک کنم از نظر اعصاب مشکل دارم که انقدر زود سر هر چیزی عصبی و پرخاشگرم 

داستانتو که خوندم یاد کمبودهای خانوادگی خودم و ناراحتی های خانوادگی خودم افتادم ولی بازم خداراشکر ات ...

من تا قسمتی که خواهرش رو خواستن ببرن سالمندان خوندم. بعدش چیشد؟

اسی به نظر من به شوهرت همون فلوکسیتین رو که پیشنهاد دادن بده بخوره

عزیزم خواهرت با اون وضع وخیم با چهارتا قرص حالش خوب شده

حالا شوهر تو یه کمی اعصابش خط خطبه داد میزنه باور کن با دارو حالش خوب میشه فقط پیگیرش باش

فلوکسیتین باعث میشه ریلکس بشه عصبی نشه واسترس نداشته باشه 

با یه قرص آرامش رو به زندگیاتون برگردونید 

وبعد هم خیلی‌ها سالمن با افراد نابینا ازدواج می‌کنن

همسایه ما زن نابینا مادرزادی بود یه مرد سالم باهاش ازدواج کرد والان یه دختر 6ساله دارن


توهم فکر کن از اول شوهرت نابینا بوده اصلا بهتر که نابینا ست

اگه بینا بود شاید خیلی اذیتت میکرد

دیگه این تقدیر زندگی توبوده سعی کن بپذیرید و نعمتهای زندگیت رو واسه خودت پررنگ کنی وهرروز شکر گذاری کن روزی ده تا نعمت زندگیت رو شکر گذاری کن

مثلا خدایا شکرت پسرم سالمه شکرت شوهرم بهم پول میده شکرت امروز داد نزد

شکرت پول داریم وچه کنم چه کنم نیفتادیم

شکرت امروز غذادرست کردم

شکرت برنج داشتیم

شکرت پسرم منو مامان صدا می‌کنه شکرت حرف میزنم شکرت می‌شنوه شکرت سالم هستیم شکرت امروز شوهرم خندید شکرت ....شکرت و......شکرت....

از خدای خودت تشکر کن بابت نعمت‌هایی که داری حتی ریزترین نعمتها حتی از اینکه میتونی به راحتی دستشویی بری

و...و..و.. آروم آروم خواهی دید زندگیت زیبایی‌های زیادی داره که تو ندیده بودی

وزندگیت برات شیرین میشه

پس اول بحث درمان شوهرت رو حدی بگیر دوم دید خودت رو درست کن تا زیبایی های زیاده زندگیت رو ببینی متاسفانه ما آدمها زوم میکنیم به نقاط ظعف زندگی هامون که معدود هم هستن در مقابل نعمت‌هایی بیشمااار خدا.....



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792