ما معمولی بودیم ولی بابام جوگیر شد
پسرداییم اومده بود خواستگاری خواهرم گویا سی وچند سال پیش که بابام رفته بوده خواستگاری مادرم داییم هی سوال پرسیده بود و خلاصه سعی کرده بود سخت بگیره ولی هرچی بود مال هزارسال پیش بود بعد باهم خیلی خوب شدن ولی وسط خواستگاری بابام خیلی جدی یهو برگشت گفت خوب فلانی جان میبینم که گذر پوست به دباغ خونه افتاد