خداروشکر روزای خوبی بود و من و همسرم هم خوشحال.بیشتر بخاطر همسرم خوشحال بودم چون واقعا به خونوادش احترام میزاش ولی همون احترام رو دریافت نمیکرد.خیلی مهمون دوسته و هربار ک زنگ میزنه به خواهراش یا پدرش ناهار یا شامی دعوتشون میکنه.چون مادرشوهر جدیدم با ما خوب بود خواهرشوهرا هم خوب شدن.اما متاسفانه مدتیه ک خواهرشوهرا بامادرشوهرم قهر کردن سر هیچ و پوچ.سر محبت بیش از حد مادر شوهرم.فقط چون زن باباس نباید بگه اینکارو بکن یا نکن.بیچاره کلی راه و چاه نشونشون میداد.
حالا مادر شوهره رفته و پدرشوهرمم طرف دختراشه و با رفتنش مخالفت نکرده.بگم ک خونه اینا دختر سالاری بود از اولش.تمام مراحل عروسی من از تالار و کارت عروسی و آرایشگاه و آتلیه و ماشین رو ایشون پسند کردن.درصورتی ک پول خیلیاشو شوهر خودم داده نه پدرشوهر.
حالا ک مادرشوهر نیس رفتاراشون برگشته.شوهرم قرار بود بره دکتر سمت خونه خواهرشوهر و پدر شوهر.یه کلمه تعارف نکردن ک بیا خونمون.شوهرم وقت گرف واسه آخر این ماه.حالا اینا ارگز عید به بعد چندبار اومدن خونمون ها.اونم ناهار یا شام و یا گاهی شب نشینی.شوهرمم خودش ناراحت شد اما چیزی نگف.
جای ناراحتی اینجاس ک دیشب اومدن خونمون و خیلی ریلکس ک دلمون واسه نی نی تون تنگ شده بود و اینا.از شوهرم پرسیدن ک رفتی دکتر این هفته چی گف؟؟؟شوهرمم گف این هفته نیس هفته بعده!!
باز هیچی نگفتن.یعنی اینا با خودشون گفتن ک دکترشو رفته و تمومه حالا بریم خونش؟؟؟؟!!!!😒😒😒😒 منم سر همین خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم ولی تحویلشونم نگرفتم.خودشون فهمیدن.ولی بعد از خوردن کلی میوه و بستنی پاشدن رفتن.
حالا میگین رفتار من بعد از این چی باشه؟حرفی بزنم یا نه؟ب شوهرم ک میگم بریم خونشون میگه وقتی یه تعارف خشک و خالی نمیکنن من برم خونشون!!!
شوهرمم دیگه تعارفشون نمیکنه ولی خیلی مهربون و دست و دلبازه.و زود میبخشه و یادش میره.کافیه یه کوچولو قربون صدقش برن همه چی یادش میره