من دو تا جاری دارم با یکیشون قطع ارتباطم با اینم رابطمون خوب بود تا اینکه امروز فهمیدم بدجنس تر از خودش وجود نداره امروز عصر رفتیم باغ پدر شوهرم اوناهم اونجا بودن من یه مغازه خیاطی و پارچه فروشی دارم که چند ماهه راه انداختمش البته قبلاً هم داشتم اما ازدواج کردم جمش کردم که دوباره راه اندازیش کردم بعد دو ماه از کار مغازه حامله شدم همش میگه مغازتو جم کن دیگه نمیتونی خیاطی کنی منم گفتم چرا جمش کنم تا بتونم میرم بعد زایمان هم سعی میکنم کارم رو ادامه بدم قبلا من تو خونه چند بار برام خیاطی آورد منم ازش پول نگرفتم بهم میگفت تو بهترین خیاطی و بالا دستت خیاط نیومده وقتی مغازه زدم دیگه بی پول کار نکردم و ازش پول میگرفتم ولی بازم کمتر از مشتری دیگه دید من رایگان کار نمیکنم رفت کلاس خیاطی برای خودش چرخ و سردوز خرید اینم بگم من همیشه تشویقش میکردم که حتما بخره و اگر کمکی بخواد من بهش کمک میکنم چون حقیقتا دوست نداشتم بیاد مغازه کلا دوست ندارم برای آشنا ها کاری بکنم چون بهترین کارم بهشون بدی بازم بدهکارن هفته پیش اومد مغازه برای خودش و دخترش پارچه خرید گفت خودم میدوزم امروز بهش گفتم لباس ها رو دوختی گفت نه دادم دوستم بدوزه منم گفتم چرا خودت ندوختی گفت فعلا کامل وارد نشدم بعدش گفت اگه من مثل تو ده سال خیاطی کنم تو از من عقبتر هستی منم گفتم من ده سال نیست که خیاطم من از سال 93تا 99 و از صفر شروع کردم و در طول کار تجربه خیاطی رو کسب میکردم دیگه خیاطی رو جم کردم تا اسفند امسال خواستم بهش بگم چطور وقتی مجانی کار میکردم بهترین خیاط بود ولی الان از تو عقبترم ولی برادر شوهرم بود نخواستم جلوی اون چیزی بگم دیگه. سکوت کردم ولی خیلی بهم برخورد وهمش میگم کاش قهوه ایش میکردم چون میدونم همه اینا از حرص و حسادتشه