بابام ازم خواست بخاطر یکاری باهاش برم چون سواد نداره خودش نمیتونه انجامش بده
شب قبلش چون بابام شبا شام نمیخوره ی نون هست اون فقط میخوره
من نخریده بودم اصلا نذاشت چیزی بگم بشقاب غذا رو پرت کرد هرچی از دهنش دراومد گفت خیلی تحقیرم کرد
منم امروز بهونه اوردم نرفتم باهاش تف کرد تو صورتم تهدیدم کرد دفعه اولش نیست همیشه همینطوره
راستش عذاب وجدان دارم چون خودش نمیتونست هرنظری دارین بنویسین اکر مقصرم سرزنشم کنید