2777
2789

من واقعا از این وضعیت خسته شدم توی این سه ماه اندازه یه سال پیر شدم دوماه پیش از یه پسری که خیلی دوسش داشتم جدا شدم اینقدر اتفاق های بد بینمون افتاد که دیگه هیج جوره نمیخواستم بهش برگردم از حال اونم دیگه خبر نداشتم وضعیت خودم طوری بود تو یه هفته هیچ چیزی نمیخوردم و از شدت ضعف بیمارستان رفتم ولی ظاهر خودم حفظ کردم که از دوری اون پسر هیچ اتفاقی برام نیوفتاده و خیلی خودمو قوی نشون میدادم ولی از درون داغون بودم از اون دختر شاد و پر امید تبدیل شدم به یه آدم بی احساس و افسرده برای اینکه خودمو نجات بدم خودمو سرگرم میکردم نه مثل بعضی از دخترا کسی رو جایگزین نکردم ولی تبدیل شدم به یه ربات صبح تا ظهر سرکار میرفتم و بعدظهر هم تئاتر میرفتم   

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

واقعا داشتم چیزایی که میخواستم به دست می اوردم توی شغلم موفق شدم توی لابراتور دندان سازی مشغول به کار شدم و حتی توی تئاتر تا دو هفته دیگه میخواستم برم تهران اجرا کنم المپیاد استانی و شهرستانی اول شدیم و به مرحله کشوری رسیدیم و قرار بود تا آخر مرداد تهران اجرا داشته باشم این دقیقا یه نقطه پرتاب برای من بود پیش خودم میگفتم خدایا شکرت با اینکه اون پسر از دست دادم ولی عوضش چیزای بهتری نسیب من کردی دیگه طوری شده بود که کمتر بهش فکر میکردم و میگفتم بهتر که جدا شدیم دیگه اندازه آرزوهای من نبود

تا اینکه همه چی داشت درست می شد یهو همه چی مثل سونامی بهم ریخت از آموزشگاه  تئاتراخراج شدم اونم به خاطر خاله زنک بازی های استادم و یه سری ها و بعضی از دوستام بهم از پشت خنجر زدن و سرکارم هم ممکنه بیام بیرون به علت یه سری دلایل از نظر مالی به مشکل خوردم 

اصلا به وضعیییییی 

حالا تو این چند روز اون پسر بهم زنگ زد و گفت چرا دوست منو فالو داری انفالوشون کن منم گفتم تو این اینقدر سنگ رفیقات به سینه میزدی خودت بهشون بگو و اینم اضافه کن بهشون اعتماد نداری خلاصه به سرتا پایه پسره رو قهوه ایی کردم  و‌گفتم دیگه برام مهم نیستی دقیقا روز بعدش با دوستام بیرون بودم و یه ماشین پر پسر تصادف کردیم ماشین من هیچ چیز نشد ولی برای اونا آسیب دید دقیقا همون ثانیه همین پسر گل گلاب با ماشین از کنار ما رد شد چون دیر وقت بود باید موضوع سریع جمع می‌شد زنگ زدم بهش گفتم سریع برگرد بیا خلاصه مثل این رمان ها بود 

یعنی فاز خدارو درک نمیکنمممم چی رو میخواد به من ثابت کنه عشق زندگیم ازم میگیره بعد چیزای دیگه بهم میده یه چند وقت سرمو گرم میکنه بعد دقیقا چیزایی که داده رو میگیره همون موقع سر و کله این پسره پیداش میشه اونم تو شرایطی که واقعا به کمک نیاز داشتم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز