2777
2789
عنوان

بیاییداززندگیم بگم خیلی درعذابم

1504 بازدید | 60 پست

من۲۶سالمه چند وقت دیگه آزمون وکالت دارم امابشدت ذهنم بهم ریخته ازدست کارهای مامانم 

مادر نیست،انگارانسان هم نیست،ازسرتاپاش دروغه انگارازاولش دروغ بوده بعددست وپادراورده حاضره بخاطرغریبه هابچه شوزیرپاش بذاره 

هرادم اشغالی روتوی خونمون راه میده،از زمان تولدمن ازپدرم طلاق گرفته بعدازپدرم دوتاازدواج ناموفق داشت که بعدازجدایی ازشوهرسومش دیگه ازدواج نکرداماخدابده برکت که هرروزبایکیه رسماً به ف ا ح ش ه هست،اشتباه زیادداشته وداره امابی مسئولیته عادت داره که منومقصرهمه چیزبدونه خیلی آزارم میده بارفتارهاش باروانم بازی میکنه این زن 

پدرم که معتادبودوزندگی نداشتن وقتی میخواستن ازهمدیگه جدابشن مامانم متوجه میشه منوحامله هست وقتی من بدنیامیام ازهمدیگه جدامیشن من یه برادرم دارم که اون ازم بزرگتره ازدواج کرده و زن و بچه داره...مامانم وقتی ازپدرم جدامیشه من وبرادرم رونمیخواسته اما به اصرارمادربزرگم حضانت مارومیگیره ازپدرم ویژه زمین هم ازپدرم میگیره

بعدازجداییش ازپدرم من وبرادرم رومیذاره خونه مادربزرگم وخودش فرارمیکنه ازخونه،ازروستافرارمیکنه میره توی شهر توی شهربایکی ازادمهایی که توی روستای نزدیکتربوده اشنامیشه اون اقاخلافکاربوده مامانم باهاش ازدواج میکنه وباهمدیگه قاچاق مواد مخ د رمیکنن زندگیشون خوب بودوپول خوبی درمی اوردن ماهم پیش مادربزرگم توی روستابه سختی وفقرمیگذروندیم تااینکه یه روز یک نفرازروستای مادربزرگم که ازاوضاع واحوال ماخبرداشته مامانموتوی بازارمیبینه باتیپ وظاهرانچنانی وبهش ازاوضاع واحوال مامیگه،اون آدم به مامانم میگه توکه وضعیت مالیت خیلی خوبه شنیدم بافلانی ازدواج کردی بچه هات توی سختی وفقردارن میگذرونن هرچیم نباشه اونهابچه هات هستن وتوهم که الان چندسال ازفرارت گذشته وازدواج مجدد کردی بیاوبرگردبه بچه هات سربزن وبهشون رسیدگی کن الان اگربرگردی کسی بهت چیزی نمیگه چون خونه وزندگی خوبی داری از خودت خلاصه مامانم دلش نمیخواسته بیاددنبالمون بااکراه امامیادبه روستایادمه اولین بارکه مامانمودیدم حدود۶سالم بود یه زن غریبه 

 اومده بودخونه مادربزرگم که مادربزرگم بهم گفت این زن مادرته،رفت وامدمامانم وشوهرش به خونه مادربزرگم زیادشده بودمامانم برای ماهم خریدمیکردتااینکه بعدازمدتی شوهر مامانم به مامانم گفت من خودتومیخوام امابچه هاتونمیخوام بااینکه ماخونه مادربزرگم بودیم ومامانم هم همراه شوهرش خلاف میکردودر واقع شریک شوهرش بودامابهونش ماشدیم بااینکه مااصلابااونهانبودیم خریدکردنش هم برامون فقط لباس و کفش بودامافکرکنم چون خانواده مادربزرگم فقیربودن وخانواده شوهر مامانم براش دخترعموش روکه خیلی پولدار بودن رولقمه گرفته بودن شوهرمامانم میخواست مامانموطلاق بده،مامانم اونروزهاتقریبا۲۶سالش بودویه زن بیسواددرحدکلاس پنجم دبستان بودیه روزشوهرش میبرش دفترخونه ثبت اسناد به بهانه ی خونه ساختن ازش وکالت میگیره باهمون وکالتنامه بی خبرازمامانم میره دادگاه مامانموطلاق میده وبعدبادخترعموش ازدواج میکنه،مامانم وقتی متوجه ازدواج شوهرش میشه میره دادگاه که ازش شکایت کنه اونجا متوجه میشه شوهرش خیلی وقته طلاقش داده(شوهردوم مامانم بعدازدواج بادخترعموش بچه دارمیشه وحدود۴سال بعدازجدایی ازمامانم بامقدارزیادی موادمخدر میگیرنش ومحکوم به حبس ابد میشه)


 ازاونطرف مامانم چندماه بعدازجدایی ازشوهردومش بایک مرددیگه اشنامیشه ودوست میشن یه مدت همینطوری بدون ازدواج با همدیگه رابطه داشتن که در همون حین مامانم بایک مرددیگه اشنامیشه اون مردحدود۲۰سالی ازمامانم سنش بیشتربوده وزن وبچه داشته خیلیم پولداربود بااینحال به مامانم که یک زن۲۸ساله بوده میگه توبیاصیغه ی من شومن برات خونه بزرگ توی محله خوب وماشین اسپورتیج میخرم وبه عنوان مهریه میدم بهت،مامانم هم قبول میکنه وکلاقبل صیغه توی همون اومدن ورفتهای اون مردبه خونه مامانم باهم رابطه داشتن ومیرن خونه وماشین میبینن که بخرن ومیخواستن صیغه کنن که اون مرداولی متوجه میشه وقشقرق به پامیکنه،اون مرداولی همسن خود مامانم بوده اماهیچی نداشت ومامانم به گفته ی خودش عاشقش بودوفقط بخاطر پول میخواست بااینی که۲۰سال ازخودش بزرگتربودازدواج کنه وقتی میبینه التماسهای اون مرداولی رودیگه بیخیال این مرددومی که۲۰سال ازخودش بزرگتربوده میشه ومیره با همون مردی که همسن خودش بوده صیغه میکنه،این شوهرسوم مامانم میشه

شوهرسوم مامانم درامدآنچنانی نداشته اونزمان ومامانم هم باپولهایی که ازخلاف بدست اورده بودارایشگاه میزنه اماپول زیادی که ازخلاف بدست میورده زیردندونش مزه کرده بودوبه چشمش نمیومدپول ارایشگری برای همینم میره گیرمیده به شوهرسومش که بیاخلاف کنیم اون شوهرش اوایل مخالفت میکنه امااصرارهای مامانموکه میبینه ودرامدکم خودش وبی پولیش روکه میبینه قبول میکنه باهمدیگه خلاف کنن مامانم بااستفاده ازارتباطات قبلیش که باشوهردومش هم خلاف میکرده بلدکاربوده،یه مدت باشوهرسومش خلاف میکردن ودرامدشون خوب بودتااینکه بعدازچندسری خلاف کردن یکبارپلیسهاگرفتنشون توی ایست بازرسی درواقع ازقبل یک نفراینهارو لوداده بود مامانم موادهاروگردن میگیره شوهرش آزاد میشه بعدازادیش پدرشوهرمامانم به پسرش میگه که توبایدازاین زن دست بکشی زندگیت برفنارفت روی کارهای این زن ازاونجایی که اینهاصیغه بودن باهمدیگه شوهرسوم مامانم بی خبرازمامانم میره بادخترعموش ازدواج میکنه که یه مدت بعدمامانم از زندان ازادمیشه ومتوجه ازدواج شوهرسومش میشه ازاونجایی که از زندان ازادشده بودوزندگی مشترک سومش بودپس چاره ای نداشت وادامه میده به عنوان زن صیغه ای...تا اینکه یک سال بعد شوهرش ازدخترعموش بچه دارمیشه ونسبت به مامانم سردمیشه وبازنهای دیگه به زن عقدیش به مامانم خیانت میکنه که مامانم هربارباهاش دعوامیکردودوباره آشتی میکردن یادمه یه بار وقتی مامانم بخشیدشوهرشو واون برگشت خونه،یه روز یکی ازدوست دخترهای شوهرش به گوشی شوهرش زنگ زدکه مامانم دیدومامانم ازحرص وعصبانیت باچاقوافتادبه جون خودش میخواست رگ خودشوبزنه خاله کوچیکم وشوهرخالم خونمون بودن که این اتفاق افتادوهممون رفتیم چاقوروازدست مامانم گرفتیم بعدازاون شدکه مامانم رفت مهریه شوگذاشت اجراوازشوهرش مهریه گرفت و جداشدن ازهمدیگه مامانم ازاون به بعدروابطش روبامردهای مختلف گسترش داد،خیلیاشون ازخودش کوچکتربودن مورد۱۲سال کوچکترهم داشتیم

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خلاصه برای کارمیره یه شهردیگه ومیگه میرم تویه شهربزرگترکه پول دربیارم هممون فکرمیکردیم شریف زندگی می‌کنه وبعدازمدتی منکه میام پیشش توی خونش روز اولی که اومده بودم اتفاقی توی کشو ک ا ند م دیدم،اهمیت ندادم یه بار دیگه روان کننده پشت اینه میزارایشش دیدم وقتی دنبال ادکلن بودم

یه باردیگه توی ماشینش روان کننده دیدم،متوجه شدم اینجا هم صیغه میشده ومهریه میگرفته،متوجه شدم با م ا س ا ژ مردهاپول میگیره،پولش تمام این سالها کثیف بوده

اازاونطرف از زندگی خودم بگم

۶سالم بود که خونه مادربزرگم بودم یه روزیه زن غریبه اومدوگفتن مادرته

اون زن هرازچندگاهی بهمون سرمیزدمن عادی بودم وبرام مهم نبود

برامون خریدمیکرد،وقتی اون زن می‌رفت برادرم تاچندساعت پشت سرش گریه میکردوقتی۸سالم شدپدربزرگم فوت شدومن خیلی تنهاشدم خونه مادربزرگم هیچ کس حواسش به کسی نبودبعدازپدربزرگم هرکی هرغلطی میخواست میکردیه باریه اشغال میخواست بهم دست درازی کنه گازش گرفتم وازش فرار کردم حین فرارکردنم گفتم به مامانی میگم واون بهم گفت اگربگی تیکه تیکه ت میکنم خیلی حالم بدبودترسیده بودم میدونستم که واقعاکتکم میزنه ومنم کسیونداشتم بهش پناه ببرم نمی‌دونستم اون چی میخوادازم امادرک میکردم که نباید پیش مردهالخت شم حس خط میکردم بعدهادائم درتکاپو برای پنهان شدن ازتون اشغال بودم یه شب وقتی چشمهاموبازکردم دیدم منوانداخته روی شونش داشت میبردبه حیاط پشتی که بهم دست درازی کنی اون فکرمیکردخوابم وحواسش نبودیه دفعه مشت ولگدزدم جیغ کشیدم اون ترسیدوولم کردوسط حیاط...بعدازاون ازترس تاماه هاشب ادراری گرفتم،شبهااگردستشویی داشتم وبیدارمیشدم که برم دستشویی میترسیدم گیرم بیاره توی حیاط دقیقاجلوی درودی ادرارمیکردم وبرمیگشتم به خونه،بعدازچندماه اون اشغال برای کاررفت به شهرومن حالم بهترشدوخبررسیدکه مامانموگرفتن ورفته زندان ماروهم فرستادن بهزیستی چون به برادرم گفتم که یکی بهم دست درازی میکنه وبرادرم هم گذاشت کف دست مامانم ومامانم هم وقتی توی زندان بودیه بارکه اومده بود مرخصی ماروبردبهزیستی تحویلمون داد،توی بهزیستی غذاش خوب بودوامنیت بوداماامکاناتی نبودانچنان

موهای همه شپش داشتن یادمه موهام شپش زدن ومردونه کوتاهشون کردیم برای ازبین بردن شپشهابهشون حشره کش زدیم وشب تاصبح روی سرم حشره کش بودوفرداش شستیمشون وچندروزبعدسرم زخم شدوموهام ریختن چون به حشره کش حساسیت داشتم من فقط۱۲سالم بود،شبهاتاصبح ازدندون دردنمیتونستم بخوابم وکسی منونمیبرددندونپزشکی،یه بارناخنهای پام بین تاب گیرکردوشکست بازم منونبردن دکتروپام خودش جوش خوردشده بوداندازه توپ ودردعمیقی روموقع راه رفتن تحمل میکردم

بیشترازیکسال اونجابودیم تامامانم اززندان ازتدشدواومددنبالمون ضمن اینکه ازبهزیستی ماروبهش نمیدادن ومیگفتن شماصلاحیت نگه داشتن بچه رونداری این بچه هارومیدیم به کسی دیگه که به سرپرستی بگیرشون خلاصه باالتماس ماروگرفت ورفتیم خونه مامانم توی شهراونسال شوهرسوم مامانم زن گرفته بودوبچه دارشده بودبه مامانم هم خیانت میکردمیرفت ومیومد،اشپزی رویادگرفتم ومسئولیت آشپزی ونظافت اشپزخونه از۱۳سالگی به بعدبامن بودوبرادرم مسئولیت جاروکردن وبردن اشغالهاروداشت وقتهایی که غذام بدمیشدخودم کتک می‌خوردم ازمامانم وقابلمه غذاموچپه میکردتوی اشپزخونه مجبورم میکرددوباره درستش کنم،خیلی وقتهاباکتک وبدون شام میخوابیدم صرفاچون غذام کم ادویه داشت دائم فحشهای ج ن د ه،ف ا ح ش ه وفلان فلان شده روازمامانم میشنیدم که بهم میگفت،اگرجوابشومیدادم بهم میگفت زیرکی می‌خوابی که زبونت درازشده،میدونیدالان که بهش فکرمیکنم متوجه میشم عقده هاشوازخیانت شوهرش سرماخالی میکرد

البته خودش هم روزها توی آژانس کارمیکردبایک پرایدکه قسطی خریده بود،دوسال بعدوقتی من تازه اول دبیرستان شده بودم گفت میرم یه شهربزرگ که دوستم رفته وبهم گفته بیااینجاپول خوبی در میاری میتونی قسط وقرضهات روبدی درهمین حین هنوزم شوهرمامانم می‌رفت ومیومدخونمون

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز