سلام از یه مادر نگران که الان داره سکته میکنه چون بوش عصر با تیغ آرایشگاه دستش رو بریده ،،شاید فکر کنی بگی چه مادر بی فکری مگه آرایشگاه جای بچست باید بگم که اینقدر گریه کرد باهام اومد باباش هم مسئولیت نگهداریش رو قبول نکرد یه اسنک و نوشابه براش خریدم چندین بار هم نشوندمش سر جاش و گفتم دست به چیزی نزنه اما گوش نداد و از شانس بد من راست رفت دست تیغ زد و دستش رو با تیغ برید،، وانت حال من رو میگی غش کردم آرزو میکردم اون لحظه دستش شکسته بود ولی همچین اتفاقی نیفتاده بود یا خودم با تیغ مصرف شده صورتم زخم میشد حالم بد شده ارایشگرم هم میگفت اگر تیغ از تو آرایشگاه من برداشته من صورت کسی رو با تیغ زخم نکردم ولی من تا همین الان بند دلم پاره هست و آرزوی مرگ برای خودم دارم نمیدونم بچم رو دعوا کنم یا خودم رو سرزنش اصلا نمیدونم این وقت شب چه گلی به سرم کنم تو وقتی مادر میشی هم خوشحالی از داشتنش هم نه امیدوارم بتونم منظورم رو برسونم ولی اونقدر مسئولیتش زیاده که حتی تو اتفاقایی که تو هم مسئولش نیستی خودت رو سرزنش میکنی اگر مریض شد خودت رو سرزنش میکنی و حال هزار برابر بدتر از مریضی اون رو داری انگار که یه تریلی گذاشتن رو قفسه سینت که نمیتونی نفس بکشی مادر شدن خیلی سخته خیلی خیلی سخت تر از چیزی که بشه تو واژه ها آورد تو کتاب ها آورد مثل اینکه من انتقال بو رو از پشت گوشی توصیف کنم و تو استشمام کنی خیلی سخته ،خواستم بگم اگر نمیتونی واقعا بچه نیار نه به خاطر اون بچه بخاطر خودت