امشب ر ا ب ط ه میخواست. همیشه برا مشکلش قبل راب طه ت ر یا ک میکشه. من کاریم نمیتونم بکنم تا میگم نکش سرد میشه و میگع پس نمیخوام.
ساعتا هشت و نیم بود مامانم زنگ زد بیا یکم اینجا با بچه. گفتم برم جلو بچه نکشه یه ساعتی باشم میام
رفتم حدودا ده بود شوهرم اومد دنبالم موقع رفتن انقد عصبی میخواسی تا کی بمونی نصف شب شده باید میموندی خونه با بچه تا زود بخوابه و...
همون ده که میومدیم خونه بچه خوابش برد اوردیم خونه گذاشتم سرجاش
شوهرم گف نمیخوام نصف شبه دیگه. بخواب انقد بد حرف زد
گفتم تازه ۱۰شبه کجا نصف شبه
خسم با این اخلاقش. بجا اینکه من ناراحت باشم اون قهر کرده حرف نمیزنه رفت خوابید