سلام من 21 سالمه دانشجو ترم 2 پرستاری! به لحاظ اعتقادی سطح متوسطی دارم! هفته پیش یه خواستگار برام اومد ایشون 27 سالشونه و لیسانس کامپیوتر دارن و 7،8 ماهه که استخدام یکی از بانک ها شدن! قبلشم جای دیگه مشغول بکار بودن! 4 تا برادرن که اونا هم همگی کارمندن به طور کلی خانواده خوب و آبرومندی هستن طبق تحقیقات! پسره هم به لحاظ تیپ و چهره! استایل خوبی داره با چهره معمولی مردونه! اما چنتا نکته وجود داره! اولین باری که تماس گرفتن مادر من روی درسم خیلی تاکید داشتند و اینکه من دانشجو یه شهر دیگه هستم! مادر ایشون گفتن که زمانی که پسر من وضع مالیش خوبه نیازی نیست دختر شما درس بخونه!!! شاید پسرشون این عقیده رو نداشته باشه اما به نظر خود سبک فکری خانواده روی طرز فکر ایشون قطعا تاثیراتی داره! من خیلی زیاد به درسم علاقه دارم و براش زحمت کشیدم! و واقعیتش دلم میخواست تو شرایطی ازدواج کنم که به استقلال مالی و جایگاه اجتماعی مد نظرم رسیده باشم نه الان که دانشجو ام و هنوز راه درازی دارم! خانوادم خیلی اصرار دارن با این آقا آشنا بشم نظر شما چیه؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
به نظرم با خود پسر صحبت کن و ضمن عقد، شرط درس رو هم بگذار ، اگر موافقت کرد
الان اینقدر شرایط اقتصادی بده، که مردا زن خانه دارو کارمند می خوان
باهم زندگی رو بسازید
چون با حقوق پرستاری الان، پیشرفتی نیست
احمقها به همین راحتی اداره میشونداستالین دیکتاتور روسیهً ،خواست که برای او مرغی بیاورند او آنرا گرفت در حالیکه با یک دست آنرا میفشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راه ممکن فرار کند. پس از پایان کار به یارانش گفت: "حالا ببینید چه اتفاقی میافتد" او مرغ را روی زمین گذاشت و چند دانه گندم جلوی او ریخت و از او دور شد همکارانش دیدند که مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی او را دنبال میکند استالین با دانههای گندم ، مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود میکشید در همه این مراحل مرغ پی در پی ، او را تعقیب میکرد و قدم به قدم همراه او بود!!استالین گفت:مشاهده میکنید که مرغ با وجود تحملِ تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم؛ به دنبال من میآید احمقها به همین راحتی اداره میشوند!
حس میکنم بیشتر تو نخ درس خوندنتیو اونا هم دنبال ی عروس خونگی و حرف گوش کنن
آره خیلی زیاد! من اصلا تو برنامه هام نبود که به این زودی ازدواج کنم! خیلی اتفاقی ایشون پیدا شدن و خانوادمم اصرار به آشنایی دارن! من نگرانیم اینکه خانوادم تندرویی کنن و اگه بگم میخوام باهاش بیشتر آشنا بشم مبنا رو جواب مثبت و ناز کردن من بزارن! چون دقیقا خودشون و اطرافیانشون طوری ازدواج کردن که انگار خودشون هیچ حقی در انتخاب همسر نداشتن و بیشتر ازدواج های اطرافیان مصلحتی طور هستش
آره خیلی زیاد! من اصلا تو برنامه هام نبود که به این زودی ازدواج کنم! خیلی اتفاقی ایشون پیدا شدن و خا ...
اگه خاستی و تونستی قبل هر چیزی ی جلسه اشنایی بزارین با مادراتون برین بیرون و با پسره یکم صحبت کنی دستت میاد ک اخلاق و افکار خودش چیه..یا ببینی اصن ارزش داره کنارت نگهش داری یا ن
چون بقول خودت بگین بیان خونه و فلان مبنی رو میزارن رو جواب مثبت