من یه خواهر دارم ازم دو سه سال کوچیکتره
یه مدته خیلی باهم درگیریمدر حالی ک خیلی باهم خوب بودیم
نمیدونم چرا بعد از این که ف.ال گرفت دشمن خونم شده
کلا دنبال دعوا میگرده و خب یکسره دعوامون میشه
دیشب یه دعوای وحشتناک کردیم
شب خواب دیدم باز دعوامون شده و داریم باهم بحث میکنیم
همجا تاریک بود ما تو پذیرایی دعوا میکردیم
بعد برادرم دراز کشید بخوابه خواهرمم همینطور
پدر و مادرم تو اتاق خودشون بودن من رفتم پیششون ساختمون روبروی ما دارن میسازن خونه رو تو واقعیت ... تو خواب دیدم اونجا کارگرا بیل میزنن از زیر خاک آتیش در میاد
اون آتیشا رو پرت میکنن میندازن تو خونه ما
مامانم در بالکنو باز کرده بود من میگفتم ببند الان زندگیمون آتیش میگیره صداهای مهیب میومد ک داشتن از هر طرف آتیش مینداختن تو خونمون
من میترسیدم میدوییدم تو خونه کمک کنم نذارم آتیش بیاد تو خونمون ولی هیچکس ب دادم نمیرسید