تو دانشگاه یه پسر خیلی خوب و با شخصیت بود میرفت سرکار بعد کارش میمومد دانشگاه همه دخترا نگاش میکردن اما اون خیلی مغرور بود و سر به زیر
از من خوشش اومده بود اومد به یکی از دخترای کلاس گفت اونم الکی گفت نه نامزد داره به منم نگفت.بعد یه مدت داداش همین دختر اومد خاستگاریم باهم ازدواج کردیم حالا دختره که خواهرشوهم میشه بعد چند سال بهم گفت خیلی دق کردم واقعا از کارش ناراحتم پسره شغل عالی قیافه همه چیش عالی بود فامیلای دور شوهرم میشه همیشه تو عروسیا میبینمش دق میکنم پسره خیلی سنگینه