[QUOTE=346975410] تهدیدش‌کن بگو ی بار دیگه تکرار بشه به همسرت میگمرفتو‌امدتو باهاشون کم کنQUOTE]
میدونی اخه مشکل من اینه که من دلم به حال زنش میسوزه ،،، من میتونم به این آدم به چشم هزار تا مرد خیابون که یه متلکی میگن و رد میشه آدم و انگار نشنیده نگاه کنم و بگذرم و بزارم به حساب دیوانگی و مریضیش،،،ولی مشکل اصلی دوستمه که نمی‌دونم بش اشاره ای کنم که بدونه یا نه اصلا ….من فوقش نباشم،، ،من اهلش نیستم ،،وقتی من متاهلم و اینجور ،چشم داره ،،، منم نباشم با هزار تا آدم دیگه که اهلشن میلاسه
بهپدر پسره میگی حریان پسرشو؟
[QUOTE=347120008] بهپدر پسره میگی حریان پسرشو؟ ]
نه والا چی بگم،،،پیرمرد یبار سکته کرده ،،مهم‌ترین نکته اینه که زنش بدونه به نظرم ،،،و خود احمقش ادب شه که واقعا نمی‌دونم کار درستیه بگم به خانمش یا نه ….و خودشم که اصلا میترسم دیگه ازش،،،نمی‌دونم چطور شیفتامو باش برم ،،، شایدم بدبخت تو حالت عادی نبوده که زنگ زده این چرتا را گفته ،،،نمی‌دونم والا
میدونی من همین حالاشم راحتم ،،فکر میکنم دیوانست،،یا مست بوده،،یا مریض روانیه،،یا هر جی مشکل من اینه که من دلم به حال زنش میسوزه ،،، من میتونم به این آدم به چشم هزار تا مرد خیابون که یه متلکی میگن و رد میشه آدم و انگار نشنیده نگاه کنم و بگذرم و بزارم به حساب دیوانگی و مریضیش،،،ولی مشکل اصلی دوستمه که نمی‌دونم بش اشاره ای کنم که بدونه یا نه اصلا ….من فوقش نباشم،، ،من اهلش نیستم ،،وقتی من متاهلم و اینجور ،چشم داره ،،، منم نباشم با هزار تا آدم دیگه که اهلشن میلاسه
