سلام نمیدونم مدتهاست دیگه آدم قبل نیستم خیلی سخت داره میگذره گاهی انقدر عجیب میشه احوالات درونم که مرگ شادم میکنه خیلی به مردن فکر میکنم دعا کنید بشه گاهی به خودکشی نمیدونم شاید زندگیم آرزوی خیلی هاست ولی خستم از همه دلم جدایی میخواد نمیشه دلم مرگ میخواد نمیرسه خدا هم یه کاسه تخمه برداشته داره نگاه میکنه ببینه تا کجا میکشم کاش انقدر جرعت بود بدون در نظر گرفتن خیلی چیزا جدا میشدم همه چیز میبخشیذم فقط میرفتم بنظرتون خودکشی سخته
۱۷سال ازدواج کردم جور همه رو کشیدم از پدر مادر برادر همسر همه همیشه در حال دویدن الان خونه دارم ماشین دارم زندگی شکر خدا ولی از قدر شناسی آدما از همیشه تنها بودن کم آوردم دلم گیر کرده وسط یه جهنم هیج حسی توی زندگی نیست شهر کوچیک قلب پدرم ضعیقف جدا شدن تقریبا ناممکن