یه پرنده خونمون داریم که عادتیه . بابام نگم که چطور ادمی هست منی که دخترشم و چقدر بفرکشم تو مریضی تو نداری تو همه چی همراهشون بودم پدر نا پدرم هرچی از دهنش در میاد بمن میگه و مثل پرنسعلی قهر میکنه همین امروز چون از حقم دفاع کردم و گفتم قرضم رو بده میخواست منو بکشه و بم هرچی خواست گفت .
به این پرنده خیلی وابسته هست من آسم دارم دکتر گفته نباید پرنده تو خونه باشه منی که پدرم مریض میشه به دندون میگیرم میبرمش دکتر اصلا براش مهم نیست دارم جلوش جون میدم از شدت سرفه ریه هام فلج شد اما حاظر نیست پرنده رو از خونه دورش کنه تا نفس بکشم.
وقتیم که سرتاپامو زیر فحش و توهین میبنده خودش قهر میکنه مثل سیندرعلی ها و برای لج من راه میره و قربون صدقه پرندش میره همش بش میگه بابا جان تو تنها بچه ی منی ....باشه اون تنها بچته پیر شدی همون نگهت داره نیازمند شدی همون بت پول بده .
الان میحوام از شدت خشم این پرنده زبون بسته رو بکشم بلکه هم نفسم راحت بشه و هم از شر پدرم و این قربون صدقه رفتناش راحت بشم .
باور کنید روانی نیستم ولی دلم میحواد جونمو نجات بدم
درضمن نمیتونم رهاش کنم یواشکی بره چون چندبار تهدید کردم که پرندتونو یواشکی ولش میکنم گفتن اون روز از جونت سیر شده باشی!!!