ما بودیم و جاری کوچکم و پدرشوهر مادرشوهر
همه خ خوب بودن اما جاری کوچیکم اصلا باهام حرف نمیزد . دوبارم خودم باهاش حرف زدم دیدم دیوار و سقف نگاه میکنه تا جوابمو بده .منم دیکه مثل خودش باهاش حرف نزدم . کلا سعی میکرد نگاهم نکنه. آخه چیزی نشده بود بینمون تعجبم. جایی هم حرفی ازش نزدم بگم چیزی شنیده از خودم مطمئنم. خونه که اومدیم شوهرم دعوام کرد گفت دیکه حق نداری صداش کنی باهاش حرف بزنی خودتو بالا دست بگیر تو ازون سرتری. اونی که باید قیافه بگیره تویی نه اون .ولی من خیییلی ازین رفتار ناراحت شدم.۳۸ سال سنشه عیبه این رفتارا براش اینم بگم آدم به شدت مودی هستش . شوهرشم که اومد مثل خودش اخمو و سرشون هر دو تو گوشی که ریخت مارو نبینن