آدم بد ذاتی نیستم اتفاقا اولش می گفتم مادرش یا خواهرش بزار کمکشون کنه کمک دستشون باشه
ولی وقتی رفتارشون دیدم وقتی می دیدم تو گوش شوهرم می خوندند منو طلاق بده وقتی راضی به ازدواج منو همسرم نبودند و اصلا خوشبختی پسرشون براشون مهم نیست و از خود راضی هستند و همچی وظیفه همسرم می دونند و لطف نمی بینند واقعا رضایت ندارم همسرم کمکشون کنه و خرجشون بده
با وجود اینکه دلخوشی از مادر شوهرم ندارم و گره تو زندگیمون درست کرده بازم می گه به مادرش تا یه حدی کمک کنه
ولی وظیفه نداره سیسمونی خواهر شوهرم بده و خرج خواهرش بده و بعد به من بگه ندارم تا آخر ما یا جوری سر کن بعد تو خونه خودمون پول مواد غذایی نداشته باشیم
تا حالا تو عمرش من همسرش هستم یه هزار تومن بهم نداده واسه خرجی خونه و منم انقدر غرور داشتم که بهش نگم
ولی دیگه صبرم بیریز شده می خواد خودم برم سرکار و منت کسی روی سرم نباشه پول یه لباسم میده که کلی برام منت می زاره
ولی برای خانوادش با عشق می کنه مگه در مقابل همسرش وظیفه نداره؟
همه هم می گند پول خودش پس خودش باید تصمیم بگیره چیکار کنه
ولی مگه در مقابل من وظایفی نداره همین آقا اگه من یه ساعت غذام دیر بشه کلی چرت و پرت بهم می گه می گم لوازم نیست تو خونه می گه تو بلدی یه جوری هندل کن
بعد همه می گند خوش به حالت خونت بزرگه شوهرت پولدار ولی نمی دونند دارم چجوری زندگی می کنم پولش واسه خانوادش نه من
هر چی می گم در واقع کم گفتم تنها لطفش به من تو این زندگی این بوده که خونه به نام با زمینش اونم به خاطر چکاش بوده که عقب افتاده بود بود به نامم کرد ولی چه فایده که الان من انقدر سختی بکشم
هیچ وقتم بهش نگفتم و نمی گم خرجی بده وایسادم ببینم چقدر شعورش می رسه ولی انگار نمی رسه به خاطر همین می رم سر کار دستم جلوش دراز نمی کنم
خیلی غرور داره توی یکی از فروشگاه ها کار پیدا کردم وایسم ایشون نزاشت گفت می خوای ابروم ببری ولی به حرفش این سری گوش نمی دم
و کار خودم می کنم