سر یه موضوع ساده که اصلا قرار نبود اتفاق بیوفته شوهرم دعوام کرد.و گفت باید بری هیات محله توی مسجد منم نمیخواستم برم بعدم بین راه گفت میذارمت خونه مادرم و چندروز میرم صحرا کمک پدرم.
میدونه من دوس ندارم تنها اونجا بمونم اذیتم میکنن.
از خدا خواستم جوابشو بده.و یه بلایی سر دستش بیاد ولی شدید نباشه.
مجلس مسجدشون که کنسل شد.
دستش سوخت یه کوچولو.
ماشین کشاورزیشونم خراب شده کلا کسی نرفته صحرا.
☺️
خدایا دمت گرم.
به شوهرمم گفتم خدا جوابتو داد من دیگه چیزی نمیگم بهت