2777
2789
عنوان

خیلی رمانتیک بود😐😂

146 بازدید | 13 پست

امروز مراسم برای بابای دوست پسرم بود  بعد دیگه ما یک چند وقتی هست هم رو ندیدیم چون هم اون آزمون داره هم ما مهمون

امروز ما رفتیم مسجد بعد موقع پذیرایی از سرپایی ها بود بعد منو دید هول شد ظرف خورشت روپام خالی کرد یعنی داشتم آتیش میگرفتم پوست پام داشت میسوخت واقعا دخترعمم برداشت بهش گفت هول نکن این تو همین محله‌س حواست جمع کن سوزوندیش بذار زنده و سالم پاش بذاره بیرون بعد هرچقدر میخوای دید بزن 

 یعنی این قرمز شد رفت معلوم نیست کجا خودشو گم و گور کرد پیداش نشد تا آخر من نمیدونستم اون وسط بخندم یا پام رو تمیز کنم آخرش هم به زور هزار تا پماد داره آروم میشه آنقدر عذر خواهی کرده اصن هعی میگم بابا گذشت تموم شد باز هعی میگه ببخشید یعنی ولش میکردی همون وسط گریه میکرد از هول زدگی‌ش😂

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

شاید بنده خدا تو فکر پدرش بوده و این اتفاق افتاده سریع ربط دادین به هول کردن و دید زدن😅

اصن خب کلا هعی میرفت میومد نگاه می‌کرد یعنی یک جا انقدر نگاه کرد که دوستش بزور اومد جمعش کرد برد اصن دیگه دخترعمم هم تیز سریع زد تو پرش طفلکو 😂

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792