نه برو
ولی سرد باش
منم بهم برای عاشورا خبر ندادن مادر شوهرم اینا
بعد رفتم دیدم تو خیابون نشستن با جاری هام
رفتم سلامشون کردم بعد گفتن بشین گفتم نه ممنون من گرمام میشه میرم تو ماشین کولر میزنم
فهمیدن سر سنگینی کردم خودشون خجالت کشیدن
مادر شوهرم گفت بیا مسجد بریم
گفتم نمیام شوهرم تنها هست خونه
دیگه غذای نذری برام آورد