سلام.کاربر تازه وارد نیستم..دوتا کاربری دارم
خیلی بغض دارم این شبا این روزا ...مخصوصا هیئت که میرم
من به خاطر یه مشکلی منع پزشکی دارم برای بارداری...شوهرم اصلا درک نکرد...و درکمال ناباوری اصرار داشت بچه دار بشیم...و بهم گفت بچه دار شدن لیاقت میخاد ...که تو نداری
این شبا وقتی میبینم همه بچه به بغل هستن و میارن مراسم خیلی بیشتر دلم از حرفش میشکنه
منکه اومدم از خونش بیرون و ترکش کردم و آنقدر خون به جگرم شده که دیشب خدا را به علی اصغر قسم دادم که آرزوی بچه را به دلش بزار
من هیچ وقت بد کسی رو نخواستم...ولی قلبم پر شده از کینه و نفرت ازین آقا و مادرش و خواهرش
خیلی دخالت کردن تو زندگیم...شاید باورتون نشه ولی شوهرم به خاطر مادرش که نتونسته بود بچه زیاد بیاره فکر میکرد این وظیفه به دوش اون هست ...و اون باید جبران کنه