طلاق

سلام 

من ۳۲ سالمه که ۹ ساله ازدواج کردم و دو تا دختر دارم ۶سال و ۴ سال 

اوایل ازدواج خانواده خانومم باهم سرد بودند و خانومم طرف اونا رو میگرفت حتی دودان عقد این باعث شد که سرد بشیم ازهم در اوایل ازدواج همه چی عادی بود که بعد از مدتی خانومم به خانواده ام مشکل خورون و من تک پسر بودم مجبور شدم به خاطر حفظ حرمت خانواده ها از  پدر و مادرم جدا بشم تا اینکه مستقل زندگی کنم اوایل زندگی خیلی سخت بود چون پشتیبانه نداشتم حتی شده تو زمیتون دستفروشی میکردم ولی خانومم به یه سال میرفت که اموزش بببنه تو اون تایم من هیچ وقت غذا به موقع نخوردم و همه اش تکراری بود وقتی محبت نمیدیم اونوقت مجبور شدم با یه دختر دوست بشم و خانومم فهمید و مدتی به مشکل برخوردیم و بعد از چند وقت سه ماه که باردار بود گفتم حامله هستم و من اطلاعی نداشتم و من بابت این موضوع ناراحت شدم چون هیچ امادگی برای فرزند ندتشتم چون یه مسوللیت داره و به هر حال این بچه به دنیا اومد و بعد از دوسال یه دختر دیگه به دنیا اومد و اونم خودش خبر نداشت باردار هستش و خانومم همشه گذشته من و به روم میاره که تو با اون و این بودی ولی هیچ وقت فکر نکرده که چرا رفتم الان هیچ وقت من تو یه تایم مشخص غذا نخوردم یا اماده نبوده همیشه من ازش خواستم که چای بیاره خیلی کم‌پیش میاد انجام بده همیشه هم گله کردم گفته من وظیف ای ندارم تو خونه تو کار کنم از اول هیچ علاقه ای به رابطه با من نداشته تا خودم‌نخواستم  الان چند روز پیش همسایه ما با من احوال پرسی کرده  الان گذاشته رفته میگه میخوام جدا بشم بهش هم گفتم‌تو تین چند وقت سرم‌تو کار خودم بود با کسی هم‌نبودم خوش هم میدونه ولی میگه‌نمی تونم دیگه بهت اعتماد کنم .